پایگاه اطلاع رسانی خبرقم (قمنا) | محمد حسین فرج نژاد، فعال مطبوعاتی و رسانهای حوزوی، در شب عید قربان سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰ به همراه همسر و سه فرزندش، سوار بر موتور با یک پژو ۲۰۶ تصادف کرده و هر پنج نفر در دم جان باختند.
خبری حاوی حجمی انبوه از اندوه و انفجار وسیع احساسات تلخ، برای همه کسانی که تمام آغازین تلاش های محمد حسین را در رسانه های مکتوب و تصویری دیده اند؛ آن هم با دنیایی از حرارت و شور و شراره و اخلاص و پاکی و گمنامی او، در خاکریز بی سر و صاحب و بدون امکانات و بودجه رسانه انقلاب.
محمد حسین، این بچه یزدی خستگی ناپذیر حالا پرکشیده. پرکشیدنی در اوج تنهایی و گمنامی و خلوص و عزت نفس و شرافت و سربازی بی ادعا برای اسلام ناب و رنج دیده از بیگانه و آشنا و البته یک دنیا شرمندگی و روسیاهی برای همه مدیران و متولیان و پرچم داران و حنجره داران فرهنگی و هنری و ارشادی و انذاری و تبشیری و تبلیغی و حوزوی و دانشگاهی.
روزهای اول آمدنش از یزد به قم در سال های نخستین دهه ۸۰ به جهت ارادتش و همشهری آقای مصباح بودنش، مسقیم آمد دفتر فصل نامه پویا، در کنار موسسه ایشان و یک راست و تند تند، سر خود را با همان حالت کج کرده و با لهجه غلیظ و شیرین از سینمای هالیوود و شیطان پرستان و سیطره اسراییل بر سپهر رسانه های عالم، حرف زد و حرف زد و حرف زد.
و من مسحور و مفتون ادبیات لرزه دار و سرشار لهجهاش به او گفتم: خوش انصاف! همینها را بنویس، چرا نمینویسی و فقط میگویی؟ و ادامه دادم: تو که از ته دل چنین با حرارت، حرف میزنی، قطعا هم میتوانی خیلی خوب بنویسی.
خندید و چند صفحه اطلاعات اولیه روی میزم گذاشت و گفت: حالا اول به این حرفهام گوش کن خب! بعدش هم چه کسی این حرفها رو آخه چاپ می کنه؟ و هی وسط کلامش، با همان سر حالت کج میگفت: خب! و به گونهای با هیجان سخن میگفت که انگار همان لحظه قصد نابودی تمام ارکان سینمای هالیوود و کنست اسراییل را داشت.
مطالبش را که دیدم با خنده و شوخی گفتم: ببین عزیزم، مطالبت حرف ندارد و عالی است. اما اول اسناد و منابع متنهایت را بیاور و دوم اینکه اطلاعات خوب را باید خوب بنویسی. به عنوان سردبیر فصل نامه پویا اعلام میکنم که از امروز هر مطلبی آوردی و هر چند صفحه شد، با آن دو ملاحظه ای که گفتم، مشکلی برای انتشارش نیست. ففط مطالب را با موضوعات هر شماره نشریه منطبق و متن های طولانیات را هم کوتاه و در چند بخش تنظیم کن، با یک شروع و پایان جذاب.
با شوخی و لهجه یزدی گفت: شروع و پایان چی چی هستش؟ و نشستیم و چند نمونه از سیر تا پیاز شروع و پایان در متن را باهم مرور کردیم. و از همان جا و این روز شد، همکاری و آشنایی من و محمدحسین و جلسات هفتگی تحریریه و آموختن و نوشتن و گفتن.
چند اسم مستعار هم برگزید و تمام مطالبش را تا سال ۸۹ که در نشریه پویا بودم، بدون استثنا چاپ میشد، و در برخی شمارهها چندین مطلب از خود و شاگردانش در گروه رسانه.
حالا محمدحسین رفته و از فردای تشییع و تدفین او، مراکز و نهادها و موسسات پرطمطرق و پرمدعا و بودجه خور و نفت نوش، صف در صف و ردیف به ردیف عکسهای نمکین فتوشاپ شده او را روی بنر و شاسی و تابلو چاپ خواهند کرد و در اهمیت و ضرورت اهمیت دادن به چنین شخصیتهایی در حوزه و دانشگاه، دهها مقاله و بیلان و عملکرد و ساعتها نشست و همایش و سمینار و سخن و رهنمود گوهربار به اضافه سی میز ناهار، عرضه محضر و اظهار لحیه و ارائه کرده و البته حضرت باری تعالی نیز از این حضرات بسیار بسیار همیشه حاضر در صحنه هواشناس، به احسن وجه قبول خواهند فرمود.
هر چه هست سپیدی خاطرات رهروان راه جهاد از یک بچه یزدی پرحرارت همیشه خندان ماخوذ به حیا و بیخیال به دنیا و بیتوجه به همه مظاهر مادی و منصبهای متعفن و کثیفش، تا ابد در تاریخ مبارزات گمنام انسان انقلاب اسلامی بر جای خواهد ماند و روسیاهی بر چهره سیاهرویان گرفتار در مرداب شهرت و منصب و قدرت.
حالا او با همسر و همرزم همیشگی و سه دسته گل زیبایش، شهیدانه و مظلومانه پروازی را آغاز کردهاند به سوی آسمان بیپایان و بی نهایت ابدیت و ماییم و دوستان داغدار در فراقش، با زمزمه زیر لب این بیت مصطفی نقی پورفر:
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
گر ره آسان نیست، پروازی دگر باید تو را
نگاشته شد به یاد دوست عزیز و دیرینم، مرحوم محمدحسین فرج نژاد، ۳۱ تیر۱۴۰۰ پنج شنبه ساعت ۶ صبح