در پی مجادلات و رویدادهای روزهای اخیر درباره عدالت و همزمان با برگزاری دادگاه عدالتخواهان در شیراز میزگردی با عنوان «نسبت آزادی، عدالت و امنیت»، با حضور سه تن از پژوهشگران و فضلای جوان حوزه، حجج اسلام سید مهدی موسوی، مجتبی نامخواه و امین اسدپور در مسجد اهل بیت شهر مقدس قم برگزار شد. در این میزگرد که به همت مدرسه انقلاب اسلامی و با حضور جمعی از طلاب حوزه علمیه قم برپا شده بود، نسبت مفاهیم عدالت و امنیت از از سه دیدگاه فلسفی، فقهی و اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت. محوریت سه گفتار ارائه شده بیشتر بر عدالت و نسبت آن با امنیت متمرکز بوده و نقطه ی اشتراک هر سه مبحث عبارت بود از تأکید بر حسن ذاتی و اولویت عدالت در تفکر شیعی و هشدار نسبت به بازتولید تفکر اشعری گرایانه ای که از اهمیت عدالت می کاهد.
ما با غلبه موعظه و به محاق رفتن عقل عملی مواجهیم
متن زیر گفتاری است که حجت الاسلام سید مهدی موسوی در این میزگرد ارائه کرده است:
وقتی از عدالت و نسبت آن با امنیت و آزادی صحبت میشود، چند مقام بحث وجود دارد. یک مقام تعریف این واژهها و روشن شدن معنایشان است. هر یک از مکاتب فکری یک معنای متفاوتی برای این معانی ارائه میکند. هر نظام هستیشناسانه و انسانشناسانهای معنای خاصی برای معنای عدالت، ازادی و امنیت دارد. بحث بعد مقام اولویت و شرافت است. این که اصل کدام است؟ کدام دال مرکزی است و باقی معناشان را از آن می گیرند؟ بحث بعد مقام تحقق است. در تلاش برای تحقق باید کدام یک تقدم رتبی و زمانی داشته باشد؟ و بالاخره چهارمین مقام، مقام تعارض است. اگر در تلاش برای تحقق میان این سه تعارض شکل گرفت، اولویت با کدام است؟ مثلا در تعارض عدالت و توسعه اولویت با کدام است؟ یک زمانی در کشور می گفتند که برای توسعه باید هزینه داد، ولو این هزینه له شدن نه میلیون نفر از جمعیت 45 میلیون نفر کشور در آن زمان باشد. به هر حال باید روشن شود در تعارضها اولویت با کدام است؟
در این جا دو مبنای کلان وجود دارد که از یکی بحث عدالت فطری و طبیعی بیرون می آید، یعنی عدالت را ناشی از طبیعت و جایگاه آن در خلقت و در نسبت مبدا و معاد پیدا میبیند. این مبنا را به تعبیر ارسطویی عدالت طبیعی و به تعبیر حکمای اسلامی عدالت فطری میگویند.
مبنای دوم عدالت را ناشی از فضای اجتماعی و قراردادی می دانند که می شود عدالت قانونی. مثلا راسل می گوید «عدالت عبارت است از هر چیزی که اکثریت مردم آن را عادلانه بدانند.» این نگرش در مکاتب کنونی خصوصا لیبرالیسم غلبه دارد. آنها عدالت را یک برساخته اجتماعی میدانند و از این جاست که الگوهای دوگانه عدالت مطرح می شود؛ انرژی هسته ای برای یک کشور خوب است و برای دیگری بد میشود و الی آخر.
در نگرش حکمی اما عدالت ناشی از وجود یک نظم در طبیعت است. همه حقی دارند که باید به آن برسند. بر این اساس بحث به حقیقت منتقل می شود: آیا ما می توانیم برای حقیقت یک منبع و منشا حقیقی قائل شویم؟ اگر ما خدا را منشا حق دانستیم، عدالت در نسبت با حضرت حق معنا پیدا می کند. البته این به معنای نگاه اشعری نیست. برخی افراد مثل سروش و فنایی می گویند اگر عدالت را با غایت انسان، با خدا سنجیدی به دام اشعری گری می افتید. در حالی که مشکل اشعری گری این نیست که عدالت را در نسبت با خدا می فهمد. مشکل اشعری گری این است که عقل انسان را به طور مستقل از نقل، قادر به فهم عدالت نمی داند. عقل می تواند عدالت را به طور مستقل بفهمد اما همین درک مستقل در نسبت با حضرت حق به دست می آید. البته بصائر دینی هم باید دقائق این مسئله را شرح کند.
در این میان یک نقد اصلی، به فضای علمیای است که بر جامعه ما حاکم است. شهید مطهری در آثار متعددی از جمله در مقاله حق عقل در اجتهاد، در کتاب بیست گفتار و در جلد چهار مجموعه یادداشتها، این تحلیل را مطرح میکنند که ویژگی مکتب تشیع در برابر اشعریگری، قائل بودن به حسن و قبح عقلی است. اینکه عقل می تواند مستقل از نقل ارزش های اخلاقی را کشف کند. ویژگی تشیع در برابر معتزلیگری هم بحث قیاس است و مکتب تشیع با رد قیاس متمایز می شود و قیاس را حجت نمی داد. شهید مطهری در ادامه میگوید شیعه نسبت به حرفهای قیاسباوران خیلی توجه کرد و در برابر قیاس قدی استوار علم کرده است. به خوبی با آن مقابله کرد و قیاس را از تفکر شیعی بیرون انداخت و امروز اصلاً قیاس در تفکر شیعی وجود ندارد. با این حال این همتِ در برابر قیاس را کمتر در برابر نگاه های اشعری انجام داده است. از همین رو وجه تمایز شیعه و اشعریگری کمرنگ شده و آموزه های اشعریگری وارد فقه شیعه شده است و برخی بزرگان ما با همین نگاه وارد فضای استنباط شدهاند که اوج آن را در اخباریگری و امروز در مکتب تفکیک می بینیم. متاسفانه به نظر می رسد اشعریگری در مباحثی از فقه و حتی حکمت ما نفوذ کرده است. مثلا ما آخرین کتابی که در حکمت عملی داشتیم کار خواجه نصیرالدین طوسی است و بعد از خواجه نصیر حتی فلاسفه ما به این سمت نرفته اند. پایه توجه به حکمت عملی توجه به عقل عملی و حسن و قبح عقلی است و چون این ضعیف شده، حکمت عملی هم در حکمت اسلامی تضعیف شده است. ثمره ی این وضع این است که آن نگاه عقلانی و مطالبه گرایانه به عدالت کمکم از روند تفکر حذف می شود و یک نگاه محافظهکارانهای در فضا حاکم می شود. این فقط یک مسئله سیاسی اجتماعی نیست بلکه نظام اخلاقی ما هم تبدیل شده به یک نظام اخلاقی که عدالت در آن جایگاهی ندارد.
در اینجا شهید مطهری تعبیر دیگری دارند که میگویند بر ما موعظه غلبه پیدا کرده است و خطابه افول کرده است. شهید مطهری می گوید این که غرب توانست خود را از سلطه ارباب قدرت نجات بدهد به این دلیل بود که بزرگان شان رفتند به سراغ خطابه. در خطابه توجه به عدالت خواهی و حس حمیت و حماسه پر رنگ است و ترویج می شود. اما در نگاه موعظه نگاهی است که همیشه نقص ها توجه می شود. نداشته ها و نرسیدن ها که در صوفیه غلبه دارد. فضای اخلاقی ما به سمت تصوف رفته. اگر چه موعظه در جایگاه خود خیلی مهم است اما اگر سیستم اخلاقی ما بر مدار موعظه چرخید و کاملا بر نواقص ما تاکید داشت، و زهد و ایثار را زیر بار ظلم رفتن تعریف کرد، کار خراب میشود. اگر ما در کودکی طعم عدالت را نچشیم و ایثار بر آن برتری داشته باشد در ادامه هم عدالت را مهم نخواهیم شمرد.
اشعریگری ما را از عدالتخواهی بازداشته است
متن زیر گفتاری است که حجت الاسلام مجتبی نامخواه در این میزگرد ارائه کرده است:
وقتی از نسبت میان عدالت و امنیت یا هر مفهوم مثبت دیگری حرف میزنیم، وقتی میخواهیم نسبت بین عدالت و یک چیز خوب را بسنجیم، یعنی وقتی موضوع بحث ما عدل/ ظلم نیست؛ موضوع بحث ما تعریف غلط از یک مفهوم خوب هم نیست؛ وقتی فرض بحث ما جایی است که مفهوم عدالت با تعریف درست خودش مد نظر است و میخواهد با مفهوم امنیت با تعریف درست خودش سنجیده شود؛ وقتی داریم از نسبت میان عدالت و یک مفهوم خوب دیگر صحبت میکنیم، باید بدانیم که در تفکر اجتماعی ما، در این جور موارد یک عقلانیت و اصل و رکن بنیادینی وجود که مرجع حل مسئلهی ماست. آن اصل چیست؟
فرض کنید در جایی صحبت میکنیم که بین عدالت و یک ارزش خوب دیگر، یک تعارضی به لحاظ ظاهری به وجود آمده است. مثال معروف این حالت در مباحث کلامی این است که «اگر پیامبری نزد شما مخفی شده و صداقت شما سبب لورفتن مکان اختفای او نزد دشمنان می شود»؛ در این جا صداقت قبیح می شود، چرا که در تعارض با ارزش بزرگتر دیگری به نام حفظ جان یک پیامبر است. سوال ما این است که آیا عدالت هم مثل صداقت است و ممکن است در یک چنین موقعیتی قرار بگیرد؟ آیا ممکن است جایی باشد که عدالت قبیح باشد؟ وقتی می خواهیم نسبت عدالت و امنیت، یا عدالت با هر مفهوم خوب دیگری را بسنجیم، سوال ما در واقع این است آیا می شود جایی باشد که عدالت در تعارض با یک ارزش والاتر قرار گرفته و قبیح شود؟
پاسخ عمده ای که در طول تاریخ عالم اسلامی به این پرسش داده شده است نوعاً این است که بله. غلبه در تفکر اسلامی با تفکر اشعریگری است که بخش عمدهای از اهل سنت را شامل میشود و این تفکر در بخشهایی از شیعیان هم پذیرفته شده است که بله می شود جایی باشد که عدالت بد باشد. بنابراین این مسئلهای است که از قدیم با تصویرها و تفسیرهای مختلفی در تفکر اسلامی مطرح بوده و البته چون در فضای اسلامی خدا مهم است و همه چیز در نسبتش با الهیات مطرح می شود، صورت مسئله در ارتباط با فعل خدا مطرح شده است. این که هر کاری خدا کرد عادلانه است یا هر کاری عادلانه است باید توسط خدا انجام بگیرد؟ پاسخ غالب و اشعری گرایانه انتخاب گزاره اول بود: هر چه آن خسرو کند شیرین بود. این مسئلهای است که مرحوم مطهری به عنوان متفکر مهم انقلاب اسلامی، آن را به مثابه یکی از اصول تفکر انقلاب بسط داده است. در تفکر شیعی ما میگوییم در اینجا یک اصل بنیادین داریم و آن قائل بودن به قبح ذاتی ظلم و حسن ذاتی عدالت است، و این تبیین دست کم در سطح وجودشناختیاش که درگیری ما با اشعریگری است، جز بنیانهای فکری شیعه است و حتی معتزله هم در این بعد از تفکر شیعی عقبتر است. اگر چه در درون تفکر شیعی در سطح معرفتشناختی جریان اخباریگری را داریم که این تفکر را نمیپذیرد.
بنابراین وقتی ما می گوییم قائل به حسن ذاتی عدالت هستیم یعنی هیچ گاه هیچ مفهوم دیگری وجود ندارد که عدالت در تقابل با آن قبیح شود. یعنی اگر جایی گفتند اعتراض برای عدالت با امنیت در تعارض است و باید عدالتخواهی را کنار گذاشت چون خواست عدالت قبیح است؛ پاسخ می دهیم که در تفکر شیعی این اتفاق نخواهد افتاد. حالا اگر کسی پیدا شد، جریانی پیدا شد و برای ما قصهای تعریف کرد که در آن مصلحت، ولایت، حکومت، صداقت، مشروعیت، دیانت و معرفت مقدم بر عدالت بود؛ به صراحت میگوییم هویت فکری ما چنین چیزی را بر نمیتابد و این از تأثیرات آشکار اشعریگریای است فضای فکری شیعه را هم تحت تأثیر قرار داده است. الیته نه اشعریگری ناشی از شبهات کلامی بلکه اشعری گری ناشی از تقدس مآبی و البته اشعری گریای که قرار داشتن در مقام قدرت اقتضای بازتولید آن اقتضای است. چطور شده دیروز بر اساس همین اندیشه ها انقلاب شده و امروز برخی به این نتیجه رسیده اند که مصالح متعددی بر عدالت اولویت دارد؟
ما گاهی برخی نوشته و گفته هایی را این روزها می بینیم که واقعا جای تعجب و تأسف دارد. رسما می نویسند باید بین «فسادِ رخ داده در جبهه اهل حق» و «فساد رخ داده در جبهه اهل باطل» باید تمایز قائل شویم!! چرا که وقتی میخواهید با فساد رخ داده در جبهه اهل حق مقابله کنید باید مصالح گوناگونی را در نظر بگیرید! چه چیزی را باید در نظر بگیریم؟ با همین استدلالها و با همین گفتن «انشاءالله گربه است»گفتنها آمدیم که رسیدیم به اینجا که چشم وا می کنیم و میبینیم به تعبیر رهبر انقلاب در نشست راهبردی عدالت، وضعیت عدالت اجتماعی «مطلقاً» راضی کننده نیست. این وضع تا کجا می خواهد پیش برود؟
بله تفاوت وجود دارد بین نوع و کیفیت مقابله با فساد در جبهه اهل حق و فساد در جبهه اهل باطل. این تفاوت این است که در جبهه اهل حق اگر احتمال وقوع یک بی عدالتی هم در بین باشد، احتمال آن هم باشد ولو آن که فرد محتمل برادر امام معصوم باشد، باید به خاطر این احتمال گرمای آهنی گداخته را بچشد؛ نه چون مرتکب فساد شده بلکه چون احتمال فساد وجود دارد. ولی ما با هزار یک توجیه این برخوردها را انجام ندادیم تا امروز به نقطهای برسیم که بر حسب اعلام مسئولین قضایی رسمی امروز برادران کلیهی مقامات بلندپایهی عضو در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی محل بحث هستند! سه قوه در کشور داریم که بر حسب اعلان مسئولین رسمی برادر کلیه رؤسای قوا واجد افتخاراتی هستند! در مورد رئیس اداره آب و برق کذا صحبت نمیکنیم؛ درباره رؤسای سه قوه اصلی کشور صحبت میزنیم. چرا به این نقطه رسیدیم؟ به خاطر همین تفاوت قائل شدن میان کیفیت مقابله با فساد در جبهه اهل حق و فساد در جبهه اهل باطل.
این به این معناست که تفکر عدالتخواهی و اولویت عدالت دو دسته نیروی اجتماعی در مقابل خود میبیند: یک دسته کسانی هستند که از بی عدالتی منتفع میشوند و فاسد هستند. دستهی دیگر از عاملان بی عدالتی اما کسانی هستند که به لحاظ فکری و رسانهای، این توجیهها را بسترسازی میکنند. می گویند این یک ظلم رخ داده در جبهه حق است، برخورد با آن باعث تضعیف نظام نشود! مگر آن فساد هم بخشی از نظام است؟ نظامی که بخواهد با مطالبه عدالت تضعیف بشود همان بهتر که تضعیف بشود. تفوق امنیت بر نگاه ما در این سال ها باعث شده به نقطهای کاریکاتوری برسیم که اگر در یک شهرستانی که شاید بیست درصد مخاطبین حتی ندانند کجای این نقشه است، اگر در این شهرستان ده-بیست تا کارگر اعتراض بکنند برای دریافت حقشان، این کارشان بشود ضدیت با امنیت! و آنها باید شلاق بخورند و به زندان بروند! دیدیم در مستند «داد» وقتی با کارگری که اقدام ضد امنیتی داشته صحبت میکند میگوید «ما رفتیم یک مدت زندان بودیم و بعد گفتند «عفو» خوردید و آزاد شدیم؛ نمیدانیم عفو چیست؟ فقط گفتند عفو خوردید و آزاد شدید.» یعنی این آدمی که حتی نمیداند عفو چیست، این آدمی که شش ماه در میان حقوق نگرفته، این آدم مخل امنیت است؟ آن قدر نگاه امنیت مدارانهی حاصل از اشعری گری و اقتدارگرایی بازتولید شده که به این نقطهی مضحک رسیدهایم.
ما حتی در آسیب شناسی هامان هم فقط امنیت را می بینیم. قبول داریم نفوذ هست، آمریکا به فروپاشی ما فکر می کند. اما همه ماجرا فقط این نیست. ما وقتی می خواهیم از فروپاشی شوروی عبرت بگیریم فقط گورباچف را میبینیم، بله حرف خیلی درستی است. شوروی با گورباچف، با اصلاحات آمریکایی، با نفوذ غرب به نقطهی فروپاشی رسید. اما چرا فقط این نقطه را میگوییم و مستند میسازیم و تحلیل مینویسیم. قبل از این را هم بگوییم. قبل از آن چه مسیری طی شد تا این اتفاق افتاد؟ ماجرا این بود که در انقلاب شوروی در اثر یک منطق و استدلال بعد از انقلاب خود انقلابیون حرفه ای تبدیل به طبقه ای جدید شدند که حکومت را در اختیار داشتند و انقلابشان را رساندند به نقطه فروپاشی. آن استدلال و منطقی که منتهی به شکل گیری این طبقه شد را در کتابی به نام «طبقه جدید» به خوبی توضیح داده؛ استدلال این بود: «از خودمان است، با هم کنار میآییم» . یعنی همین منطقِ تفاوت بین فساد در جبهه اهل حق و فساد در جبهه اهل باطل.
بسیاری از عدم امنیت ها را بی عدالتی تولید میکند. وقتی مرتب بگوییم «ان شاءالله گربه است»، بگوییم این که فساد اهل حق است، این که مصلحت نیست، این که حکومت است و الی آخر، به نقطه ای میرسیم که یک کانال تلگرامی هم میتواند برایمان موش بدواند. که مجبور بشوید هر چه امام جمعه و مسئول امنیتی و غیره دارید، بیایند فقط تکذیب کنند. گویی اصلاً هم توجه ندارند که تکذیب ها از یک جایی به بعد، وقتی از قواره اصل خبر پر رنگ تر شود، رنگ تأیید میگیرد. در این حد را که باید بدانید.
بدانیم بسیاری از عدم امنیت ها هم محصول بی عدالتی است. و بسیاری از بی عدالتی ها هم، جز این که علل و عاملان مباشر خود را دارد، محصول سرایت این قیبل تفکرات بین ماست. از تفوق موعظه بر خطابه در تاریخ دو سده اخیر ما گفتند که درست است، اما حتی در همین دوره 40-50 سال اخیر هم ما فرایند قابل قبولی نداشتهایم در این زمینه. 40 سال قبل متفکرینی امثال مطهری برای ما منبر می رفتند و روضه می خواندند امروز به نقطه ای رسیدیم که منبریها و روضهخوانها برای ما تفکر ارائه میدهند! معلوم است که باید وضعمان این باشد و بدیهیات تفکر و عقلانیت ما که حسن ذاتی عدالت است فراموش شود. معلوم است که نباید عدالت را ارزش مطلق و باقی ارزش ها را در برابر آن نسبی بدانیم.
به نظر می رسد ما امروز هم زمان با عدالتخواهی در میدان عمل، احتیاج داریم به یک عدالتاندیشی و اندیشهورزی درباب عدالت. البته اندیشه ورزی درباب عدالت به این معنا نیست که چشم از میدان عینیت و واقعیت ببریم و برویم سراغ بحث های انتزاعی درباره عدالت. در طول تاریخ همه کسانی مصلح بودند یا مفسد بودند اما خود را مصلح جا میزدهاند شعار عدالت دادهاند. در این میان ویژگی حرکتهای عدالتخواهانه انبیاء این بوده که در کنار اندیشه و اندیشهورزی برای عدالت اقدام عینی و عملی هم میکردهاند. ما نمیتوانیم بگوییم در قم بنشینیم و کتاب 700-800 صفحه ای در مورد عدالت بنویسیم اما کاری نداشته باشیم بیرون از حجره و در مناسبات اجتماعی چه بیعدالتی هایی وجود دارد. ما نمی توانیم بگوییم ما مسئولیت فریاد عدالت نداریم، مسئولیت اندیشیدن درباره عدالت اجتماعی داریم. این اشتباه است. البته از آن طرف هم هست: در کنار مسئولیت فریاد مخصوصاً برای کسانی که توانایی فکر کردن دارند، مسئولیت فکر کردن هم وجود دارد.
وقتی از اخباریگری و اشعریگری حرف میزنیم از یک مسئله ی روی داده در دور دست ها حرف نمی زنیم، امروز این خطر پشت درب های اندیشه های ما یک عده ایستاده اند و هر روز یک چیز خوب را در برابر عدالت علم می کنند و بر عدالت مقدم می دانند. یک روز می گویند الان وقت کار معرفتی و علمی است؛ معرفت و بصیرت بر عدالت مقدم است. روز دیگر می گویند ولایت مقدم است، روز دیگر می گویند حکومت، مصلحت و امنیت و غیره مقدم است. دست آخر به همه این اولویت ها پرداخته می شود و نوبت به عدالت نمیرسد و وضع این طوری می شود که میبینیم. این مسئولیت مهم ماست.
عدالت تمام الموضوع برای وجوب شرعی و حسن عقلی است
متن زیر گفتاری است که حجت الاسلام امین اسدپور در این میزگرد ارائه کرده است:
در اندیشه اسلامی و به خصوص در اندیشه شیعی و به ویژه تر در مدل اجتهاد شیعی مسئله عدالت با همان تاکیدی که دوستان فرمودند مطرح است. عدالت دارای حسن ذاتی است و به تعبیر فقهی عدالت تمامالموضوع یک حکم برای حسن عقلی و وجوب شرعی است. تمام اوامری که در شریعت به این امور زیربنایی تأکید میکنند امور ارشادی هستند. وقتی می گوییم اعدلوا هو اقرب للتقوی این جعل مستقلی ندارد به خلاف اشعریگری که اینها را دائر مدار فعل و جعل الاهی می داند. ما همه این ها را امر ارشادی به حکم عقل می دانیم. عقلی که تمام الموضوع آن حکم است و عقل در حیطه ی خودش تمام مسائل را اشراف دارد. و هر جا عقل این مصلحت را نداشته باشد دیگر حکم نمی دهد. نه این که حکم به عدم بدهد؛ نه اصلا حکم نمی دهد و آن جا را عقل واگذار می کند به حیطه شریعت.
همه حرف ما در بحث عدالت این است که عدالت حسن ذاتی دارد و تمام الموضوع حکمِ حسن است و طبیعتاً ارزش مطلق نسبت به تمام مفاهیم ارزشی ماست. این تقریبا در تفکر شیعه ایده رایجی است که متأسفانه ما این را امتداد ندادیم و نیاورده ایم در حوزه عمل و حکمت عملی برآمده از آن را بسط ندادهایم. به هر بهانه ای و یا هر دلیلی که توجیه تاریخی داشته و یا نداشته ما امروز هم در حیطه اندیشه ورزی برای عدالت ضعف جدی داریم، تا حدی که رهبری معظم یکی از مسئلههای راهبری و کلان کشور را بحث عدالت می دانند، هم در عرصه مطالبات اجتماعی و پیگیریها با کاستیهایی مواجهیم. اما نقطهای که میخواهیم یک مقدار روی آن تمرکز کنیم این است که این بحثها در حوزه مفهوم و ذات عدالت مطرح است اما وقتی می خواهیم برویم در تحقق مصداقی عدالت، بحث سطح دیگری مییابد. وقتی عدالت را تعریف کردیم به «اعطا کل ذی حق حقه» یا «وضع کل شیء فی موضعه»، حالا بحث صغروی و مصداقی ماجراست که ما در حیطه اندیشه ورزی آن مشکل داریم و به تبع در حیطه اجرا هم دچار مشکل میشویم. این که دقیقاً در جایگاه ذیحق و حق آن را با چه منطقی می توان مشخص کرد. با چه ملاک و معیاری میتوان مشخص کرد؟
نزاع کلان و راهبردی میان این دو تفکر مارکسیسم و لیبرالیسم در عرصه تحقق عدالت است. در این زمینه است که با هم اختلاف راهبردی داشتند و الا در انقلاب فرانسه هم عدالت یکی از شعارهای محوری این انقلاب بود. آن ها هم شعار برابری می دادند. ولی از دل شعار برابری مدل لیبرالیای برآمد که بعدها منجر شد به سیستم کاپیتالیستی. همه مشکل در تشخیص این نکته بود که عدالت را ما چگونه می توانیم محقق کنیم. چگونه می توانیم ذی حق و استحقاق ذی حق را مشخص کنیم؟ لیبرال ها معتقد بودند ما عدالت را به معنای برابری نمیدانیم. ما معتقدیم که انسان ها و فردیت انسان ها تفاوت دارد و هر کدام طبق اقتضائات فردی خود استحقاق هایی دارند که جامعه باید بتواند بر حسب این استحقاق ها بتواند حقوق این ها را تامین کند. به نظر ما هم شاید این تفسیر از عدالت مناسب تر باشد از چیزی که مارکسیست ها می گویند. مارکسیست ها به این وضعیت اعتراض داشتند و اعتراض آن ها به مارکسیستها این بود که این سیستمی که شما می گویید اگر درست باشد، جایی است که ما نقطه شروع و آغاز حرکتمان یک نقطه باشد. ولی ما در جامعه از یک نقطه شروع نکردهایم که با یک شرایط یکسان حق مان را بگیریم. مثلا فردی که برادر رئیس قوه است هیچ وقت نقطه شروع او و وضعیت منابع و اختیارات او با بندهای که هیچ کارهی در جهان هستی هستم متفاوت است. فرزندی که در یک خانواده اشرافی با آن فاصله طبقاتی چند برابر، با حقوق های دویست و چند میلیونی و فاصله 40-50 برابر متولد می شود و آنجا نقطه شروع اوست، با بچه ای که در شیخ آباد نیروگاه قم و در زندگی فقیرانه یک طلبه سادهی مقدماتخوان متولد می شود، این ها از یک نقطه مسیر را شروع می کنند که ما بگوییم شما بر اساس توان و لیاقت و استعدادتان دریافت داشته باشید. معلوم است کسی که در خانواده اول به دنیا آمده به صرف این که بچه فلانی است و ژن خوب است، سهم بیشتری میگیرد. نقد مارکسیست ها این بود. می گفتند ما باید یک جا این سیر را برابر کنیم که نقطه آغاز مساوی شود. به همین دلیل رفتند به سمت جامعه اشتراکی و بدون طبقه و اینکه همه به اندازه توان کار کنیم و به اندازه نیاز بخوریم و بقیه را بدهیم به دولت. دولت آن شخصیت حقوقی است که نماد جامعه است. وقتی می گوییم مال دولت است یعنی مال جامعه است. یعنی به اندازه توان کار کنیم و به اندازه نیاز مصرف. این تفکری بود که مارکسیست ها در باب عدالت ترویج کردند و با شور و شوق حماسی انقلابشان، سال ها مردم را با این تفکر جلو بردند. آن چه در عمل اتفاق افتاد که بعدها آن طبقه جدید شکل گرفت و بعد منافع و سهم عام جامعه را اینها مال خود کردند، بماند. مشکلی که در این فضا به وجود آمد همان مشکلی بود که ما هم در تعریف عدالت حق را به مارکسیست ها نمیدادیم.
مشکلی که پیش آمد و علت اصلی فروپاشی شوروی بود این بود که وقتی من به اندازه توان کار میکنم ولی به اندازه نیاز مصرف میکنم، دیگر هیچ انگیزه و هیچ علاقه و توانی برای کار بیشتر ندارم. بله می توان یک چند صباحی را با شور تفکر اجتماعی و تفکر انقلابی جامعه را جلو برد اما بالاخره سی سال بعد، پنجاه سال بعد این فروکش میکند و مطالبه ها بالا میآید. وقتی در این شرایط قرار گرفتید دیگر هیچ انگیزه ای برای کار مضاعف وجود ندارد چون سهمی که دارند دریافت می کنند کم است و به همان اندازه کار میکنند. لذا می بینیم جامعه به صورت نهادینه به سمت عدم پیشرفت و توسعه میرود و اتفاقا فضا آنجا امنیتی شد. تمام توسعه و رشد شوروی سابق رفت به سمت رشد امنیتی و نظامی. بله اقتدار نظامی وجود داشت، ابرقدرت بود در دنیا؛ در رقایت هایی که با آمریکا داشت رشد خوبی داشت؛ در هوا فضا و در عرصه های مختلف؛ اما در کف جامعه داشت از درون فرو میپاشید. هیچ انگیزهای نبود که به سمت توسعه و پیشرفت حرکت کنند. لذا ما تعریف عدالت را به برابری صرف و جامعه بیطبقه و این که ما هیچ گونه تفاوت و اختلاف در توان و استعداد و این ها نداریم، ما تعریف عدالت را یه این سمت نمیبریم.
ما عدالت را همان اعطا کل ذی حق حقه ای می دانیم که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند، منتها عرض من این سمت ماجرا است که این حق و ذی حق چگونه باید تشخیص داده شوند؟ اگر ما بخواهیم جامعه را به سمت عدالت ساختاری ببریم و این فساد ها واختلاس ها و طبقه اشراف و همه مفاسدی که بر آن مترتب است را نداشته باشیم نباید همه منابع را برابر تقسیم کنیم. باید همان اعطا کل ذی حق حقه را دنبال کنیم منتها باید جلوی آن بخشی که زیادی از حق و استحقاق خودش بدون هیچ خلاقیت و تلاش و ابتکاری می خواهد برداشت کند، باید گرفته شود.
به جد باور دارم حضرت امام در آغاز انقلاب و در دهه طوفانی شصت وقتی تمام تاکیدش می رود به سمت مبارزه با طبقه اشرافی و اشرافیگری و تجمل، به این خاطر است که این را پیش بینی میکردند. بزرگترین دشمن عدالتخواهی همان هایی هستند که نانشان در بی عدالتی است و آنها بودند که آمدند در تاریخ تفکر ما فکر عدالتخواه را خنثی کردند و بعد همین امروز ما بعد از انقلاب هم جریان و جریانهایی تداوم این تفکر بودند. این بحث ما هیچ بحث سیاسی و جناحی نیست. بحث کاملاً معرفتی و تئوریک و برآمده از یک درد حقیقی در جامعه است. اگر ما نتوانیم این درد را بگوییم و علاج کنیم خود این درد فروپاشی از دورن میآورد. ما به بهانه مسائل امنیتی آمدیم یک مدل فساد ایجاد کن را بسط دادیم. به بهانه امنیت اقتصادی اقتصاد نفتی و دولتی را در همه عرصهها حاکم کردیم. به بهانه امنیت سیاسی گفتیم هیچ حرفی زده نشود و لاپوشانی کنیم که آبرومان در جهان میرود. چه کسی گفته آبرو میرود؟ اگر این بماند و غدهای بشود در نظام و جامعه، که فروپاشی سختتر و سهمگینتر خواهد بود. مگر شوروی با آن همه امنیت نظامی توانست بماند؟ وقتی جامعه از دورن پوسیده شد و به سمت بیعدالتی رفت حتما به سمت فروپاشی میرود.
در دورانی که تفکر تقدم توسعه در کشور ما به وجود آمد، از دهه هفتاد به بعد که اینهایی که پابند ابرقدرتها بودند، با فروپاشی شوروی رفتند سمت غرب؛ چون عقبه فکر لازم را نداشتند همین کسانی که در دهه هفتاد له شدن یک نسل را تجویز می کردند، همان کسانی بودند که در دهه شصت در خطبه های نماز جمعه عدالت خواهانهترین حرف ها را داشتند. بهانه اینها این بود که ما وقتی میتوانیم برویم به سمت عدالت ساختاری که به توسعه رسیده باشیم. به آبادانی و پیشرفت رسیده باشیم. می گفتند وقتی شما به توسعه و پیشرفت نرسیدید، در واقع فقر را دارید توزیع می کنید در جامعه؛ آن دوره آن ها چیزی شبیه ژاپن اسلامی مد نظرشان بود و به صراحت گفتند. عرض ما همین یک جمله است: آیا ژاپن رسید به آن چه باید؟ الآن آنجا گل و بلبل است؟ عدالت نهادینه محقق شد؟ از ژاپن بزرگتر خود غرب و آمریکا با فاصله طبقاتی شدید مواجه هستند و ملّاکهای سرمایهدار در مدل بانک و بیمه و غیره بازتولید شده است. مگر این ها می گذارند جامعه نفس بکشد و بهره ببرد؟ بله جامعه پیشرفته است با همه ابعادش توسعه یافته است، اما کو عدالت؟ الان خیلی شفاف می توان گفت که آن مدل ما را به عدالت نمی رساند. بعد کسانی هنوز و همین امروز همان حرفهای دهه هفتاد را دارند مینویسند! در حالی که الآن زمانه گردش اطلاعات است و ما می بینیم خود غرب، حتی دولتهای رفاه آنها، تا چه میزان فساد و نابرابری ساختاری دارند. الآن خیلی روشن است ما نمی توانیم اطمینان کنیم به این نسخه. نمی توانیم قبول کنیم که طی یک نسل و دو نسل برویم سراغ پیشرفت، بعد برگردیم عدالت را محقق کنیم. دیگر کجا می توانیم برگردیم؟ آن اشراف به وجود آمده شما را می برد و کل منابع را مال خود کرده همان طور که داریم میبینیم مال خود کرده است.
انتهای متن/