کد خبر ۵۳۵۳۵ انتشار : ۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۰۴:۴۶
مصطفی آذرخشی

همراهی توحید و عدل در آیات و روایات

یگانگی و دادگری خداوند متعال که در متون دینی، تحت عنوان "توحید و عدل" یاد شده است، از چنان اهمیّتی برخوردار است که به مثابه اساس دین، شناخته می‌شود و سایر اصول اعتقادی، منشعب از این دو رکن است.

چکیده: یگانگی و دادگری خداوند متعال که در متون دینی، تحت عنوان "توحید و عدل" یاد شده است، از چنان اهمیّتی برخوردار است که به مثابه اساس دین، شناخته می‌شود و سایر اصول اعتقادی، منشعب از این دو رکن است. یکی از این دو، یعنی توحید، باوری است که مبتنی بر یکتایی آفریدگار است؛ خدا کفو و شبیهی در میان خلق ندارد و از طرفی، آنچه مخلوق دارد، یکسره مُلک خدای بی‌انباز است که تملیک نموده است؛ از این رو، آدمی ‌در پیشگاه او منفعل است.

از سوی دیگر، حقّ متعال، انسان را موجودی مختار و آزاد آفریده که با داده‌های الهی، انتخاب کند و این خود اوست که مسئول گزینش‌های خویش است؛ بنابراین آنچه از نعمتها یا نقمتها پیش رو دارد، محصول دست خود اوست و از این رو کاملا عدالت دادار برقرار است.

در آیات و روایات، بارها این دو اصل را کنار یکدیگر می‌توان ملاحظه نمود؛ چنین است که در آثار عالمان شیعی و معتزلی، فصولی به تبیین توحید و عدل اختصاص یافته است، البته با تفاوتی که میان این دو مکتب وجود دارد.

کلیدواژه‌ها: توحید، عدل، آیات، احادیث.

1- طرح مساله:

 روایاتی از امامان:، حاکی از این است که دو موضوع توحید و عدل، پایه و اساس اعتقادات است. (نک: صدوق، التوحید،96) افزون بر این، محدّثان و متکلّمان شیعه و معتزله، این دو اصل را همراه با هم، مورد اشاره قرار می‌دادند.

در نوشتار حاضر، ابتدا تبیین مختصری دربارۀ توحید و عدل انجام می‌دهیم؛ سپس به این سؤال خواهیم پرداخت که آیا در قرآن کریم نیز این دو اصل، کاربرد توأمان دارند یا خیر؟ در پی آن، نمونه‌های متعدّدی از همراهی این دو اصل را در روایات اهل بیت: می‌آوریم و سرانجام، شواهدی از طرح این دو اصل در آثار شیعه و معتزله ارائه  می‌کنیم، همراه با بیان که میان این دو مکتب مطرح است. و جبهه‌گری برخی از عالمان شیعی در برابر معتزله که در قالب آثار مکتوب آنها نمودار است.

2- تبییناتی دربارۀ توحید و عدل

 در بیانات اهل بیت: "توحید" به معنای اقرار به واحد بودن حقّ متعال است.[2]

 به عبارت دیگر توحید، یکتا و یگانه دانستن خداوند است؛ به این معنا که در ذات و صفات، مشابه و مسانخی ندارد (مجلسی، بحارالانوار،4/253) و مالک و مدبّر هستی، فقط اوست (صدوق، من لایحضره الفقیه،1/310)؛ از این رو فقط خداوند است که شایستۀ عبادت است. (کلینی،2/293)

همچنین در آموزه‌های اهل بیت:، عدل خداوند به این صورت تعریف شده است که پاداش و مجازات انسان، بازتاب مستقیم رفتار خود اوست.[3] (نک: کلینی، 1/1599) این مفهوم، در بسیاری از آیات قرآن کریم نیز قابل ملاحظه است؛ چنانکه بارها آمده است: «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ» (آل عمران:1822 و الانفال:51)؛ «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید.» (حج:10) این آیات شریفه، حاکی از این حقیقت است که اگر مجازات انسان، چیزی جز نتیجۀ عمل او و بلکه تجسّم رفتار او بود[4]، خدای متعال عادل نبود.

 به عبارت دیگر، صدوق، التوحید، انسان در افعال خویش، بهره‌مند از گوهر اختیار است، او در قبال رفتار خویش مسئول است[5] و پاداش و کیفر او که در واقع، احضار حقیقت فعل اختیاری اوست، عین عدالت است؛ بنابراین  انسان نباید فعل خود را به خدا نسبت دهد؛ علی الخصوص افعالی که به سبب ارتکاب آنها، مجازات خواهد شد. به همین جهت در روایاتی که ناظر به تعریف عدالت الهی است، بر مختار بودن انسان و نفی جبر تأکید شده است.

در ادامه، ضمن بررسی آن دسته از احادیثی که بیانگر همراهی توحید و عدل است، تبیینهایی که ناظر بر این تعاریف است، ارائه می‌شود.

3- اشاره‌ای به همراهی "توحید و عدل" در قرآن کریم

 در برخی از آیات قرآن، دو موضوع توحید و عدل به صورت توأمان ذکر شده است؛ از جمله در آیۀ 18 سورۀ آل عمران آمده است: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ» یعنی: «خداوند گواهى مى‌دهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان علم، (هر کدام بر این مطلب) گواهى مى‌دهند؛ (خدا) برپادارندۀ عدل است؛ معبودى جز او نیست و او عزیز و حکیم است.» در این آیۀ شریفه، عبارت"لا اله الّا هو" شعار بارز و روشن بحث توحید، و عبارت "قائِماً بِالْقِسْطِ" ناظر به بحث عدل است و این دو موضوع همراه با یکدیگر مطرح شده است: معبودی جز الله نیست و خدای متعال، اقامه کننده عدالت است.

این مطلب در حدیثی که محمد بن مسعود عیّاشی در تفسیر خویش از امام باقر(ع) ذیل آیۀ مذکور آورده، مورد اشاره قرار گرفته است. (نک: عیّاشی،1/165؛ مجلسی، بحارالانوار، 23/2044)

نمونۀ دیگر در آیات 172 و 173 سورۀ اعراف قابل ملاحظه است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ - أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» یعنی: «و (یادکن) زمانى را که پروردگارت از نسل آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‌دهیم!» (چنین کرد تا مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم» (و از پیمان فطرى توحید بى‌خبر ماندیم) یا بگویید: «پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم (و چاره‌اى جز پیروى از آنان نداشتیم) آیا ما را به آنچه باطل‌گرایان انجام دادند مجازات مى‌کنى؟»

این آیات که به آیات میثاق مشهور است، اشارتی لطیف به دو بحث توحید و عدل دارد. تدبّر در آیه‌های مذکور، بیانگر طرح دو بحث توحید و عدل است؛ چنانکه در میثاق فطری انسان، از یک سو، بر توحید تأکید شده است: "أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى" و از سوی دیگر، بر مسئولیّت آدمی در قبال این معارفه اشاره شده است: "شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ - أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ"

در ادامه، اشاره خواهیم کرد که معصومان:، در تعریف عدالت خداوند، به مسئولیّت انسان نسبت به رفتارهای خودش، تذکّر داده‌اند. به عبارت دیگر بازخواست عادلانۀ الهی، راجع به کارهایی است که آدمی ‌با شناخت، اختیار و آزادی انجام دهد. از این رو، عِقاب بلابیان خلاف عدالت است؛ چنانکه عذاب کردن فرد مجبور نیز با عدل و دادگری سازگار نیست.

در پایان آیۀ 172 و نیز آیۀ 173 سورۀ اعراف به این موضوع اشاره شده که اگر آن معارفه صورت نمی‌پذیرفت، جای اعتراض برای انسان باقی بود که بگوید: ما از این موضوع بی‌خبر بودیم (انّا کنّا عن هذا غافلین) یا بگوید پدر و مادر ما مشرک بودند (و ما هیچ زمینۀ معرفت صحیحی نداشتیم)، آنگاه به عدالت خداوند اعتراض کند و بگوید: "أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ."

این عبارت گویای آن است که چنانچه کاری از انسان سر زند که "شناخت و اختیاری" در انجام آن نداشته باشد بلکه دیگرانی - همچون والدین- بر او تحمیل کرده باشند، نه مسئولیّتی برعهده دارد و نه بازخواست و کیفر در پی دارد؛ زیرا عذاب کردن کسی که معرفت و اختیار ندارد، معارض عدل الهی است؛ امّا از آنجا که خدای متعال، انسان را مفطور به معرفت ساخته و به او گوهر اختیار بخشیده، عذری برای او باقی نگذاشته است.

بنابراین در دو آیۀ مذکور، به دو موضوع توحید و عدل اشاره شده، که اوّلی ناظر بر "انفعال آدمی ‌در برابر رب العالمین" و دوّمی ‌بیانگر "فعّال حقیقی بودن انسان نسبت به اعمال خویش" است.

4- ذکر توحید و عدل در روایات اهل بیت:

توحید و عدل، همراه با همة، در روایات عدیده، مورد اشاره است. از جمله چند حدیث با توضیح منابع بیان می‌شود:

4-1- شیخ صدوق، یکی از ابواب کتاب التوحید خویش را "باب معنى التوحید و العدل" نامگذاری کرده است. یکی از روایات این باب از این قرار است که فردی از امام صادق(ع) پرسید: «إِنَّ أَسَاسَ الدِّینِ التَّوْحِیدُ وَ الْعَدْلُ وَ عِلْمُهُ کَثِیرٌ وَ  لَا بُدَّ لِعَاقِلٍ مِنْهُ فَاذْکُرْ مَا یَسْهُلُ الْوُقُوفُ عَلَیْهِ وَ یَتَهَیَّأُ حِفْظُهُ» یعنی: «بنیان دیندارى بر توحید و عدل نهاده شده است[6] و دامنه علم آن بسیار گسترده است و هر خردمندى ناگزیر باید آن را یاد بگیرد، خواهش مى‌کنم شما به نحوى آن را بیان کنید که فهمش آسان باشد، و بتوان آن را در سینه نگهداشت.» امام صادق(ع) در پاسخ فرمودند:  «أَمَّا التَّوْحِیدُ فَأَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّکَ مَا جَازَ عَلَیْکَ، وَ أَمَّا الْعَدْلُ فَأَنْ لَا تَنْسُبَ إِلَى خَالِقِکَ مَا لَامَکَ عَلَیْه» (صدوق، التوحید،96) یعنی: «توحید، آن‌ست که آنچه بر تو رواست، بر پروردگارت جایز ندانی. و عدل آن‌ست که کارهایى را که خداوند تو را براى ارتکاب آنها سرزنش نموده است، به او نسبت ندهى.»

چنانکه ملاحظه می‌شود، در این حدیث شریف، اساس دین بودنِ "توحید و عدل"، به نحو تقریر[7] از سوی امام صادق(ع)، مطرح شده است؛ آن حضرت در پاسخ به سائل، در یک تعریف بسیار جامع، توحید را اینگونه می‌شناساند که آنچه در خلق، جایز است، در خالق جایز نیست. این تعریف، نفی مشابهت خدا و خلق را تبیین می‌کند؛ خلق، حادث است، فانی است، توالد دارد، نیازمند طعام، استراحت و خواب است، مکانمند و محدود است، تغییر می‌کند و حرکت دارد، قابل تصوّر است و ... لذا هیچیک از این صفات مخلوقی، دربارۀ حقّ متعال قابل اطلاق نیست.

 4-2- امام رضا(ع) از جدّ مطهرشان رسول اکرم(ص) روایت کرده‌اند که فرمود: «مَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ وَ لَا وَصَفَهُ بِالْعَدْلِ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ ذُنُوبَ عِبَادِهِ» (صدوق، التوحید، 477) یعنی: «آن کس که خدا را به خلقش تشبیه کند، او را نشناخته است و هر کس گناهان بندگان را به خداوند نسبت دهد، او را به عدالت وصف نکرده است.»

در این روایت نیز دو رکن اساسی دین، یعنی توحید و عدل، با هم ذکر و تبیین شده است. پیامبر اکرم(ص) تصریح  کرده‌اند که عقیده‌ای که در آن تشبیه خدا به خلق وجود داشته باشد، باور به خدای حقیقی نیست. این بیان حاکی از آن است که برخلاف شناختهای دیگر، شناخت خدای متعال بر مبنای قیاس و تشبیه قرار ندارد و این موضوع رکن اساسی اعتقاد توحیدی است؛ از سوی دیگر، نسبت دادن گناهانی که از انسان سر می‌زند به خدای متعال، با عادل دانستن خداوند قابل جمع نیست؛ زیرا چنانکه اشاره شد، عذاب کردن به جهت معصیتهایی که انسان در انجام آن مجبور باشد، خلاف عدالت است.

4-3- در حکمت470 نهج البلاغه آمده است: «وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ، فَقَالَ(ع): التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَه»[8](سیّد رضی، 558) امیر مؤمنان علی(ع) در این عبارت بلیغ، دو اصل اعتقادی توحید و عدل را تعریف کرده‌اند. امام(ع) حقیقت توحید را توهّم نکردن خداوند دانسته‌اند؛ چنانکه عدل را متّهم نکردن خداوند به افعال بندگان  تعریف کرده‌اند.

بنابر تعالیم اسلامی، کسی که خداوند را فاعل اعمال بندگان می‌داند و آنها را در اعمالی که انجام می‌دهند، مجبور قلمداد می‌کند، خداوند را به عدالت نستوده است. نکتۀ قابل توجّه دیگر در این عبارت آن است که فردی از امام(ع) دربارۀ معنای توحید و عدل سؤال کرده و این موضوع خود نشان دهندۀ آن است که این دو اصل به عنوان مهمترین اصول دین، از صدر اسلام همراه با یکدیگر مطرح شده‌اند؛ چنانکه در روایت قبل نیز پیامبراکرم(ص) این دو اصل را در کنار یکدیگر بیان کرده‌اند. (نک: صدوق، التوحید، 477)

مطلب دیگر درباره بیان حضرت امیر(ع) این است که نتیجۀ توهّم ذات حق متعال، تشبیه خداوند به مخلوقات است؛  زیرا توهّم از طریق ادراک حسّی یک چیز حاصل می‌شود که به آن معقولات اولیّه گفته می‌شود و چنانچه از معقولات اولیّه انتزاع شود، به عنوان معقولات ثانویه شناخته می‌شود (نک: مطهری، مجموعه آثار،1/ 275) در حالی که خدای متعال، نه محسوس به حواس مادّی است و نه قابل قیاس با محسوسات؛ بنابراین تعقّل و تصوّر ذات او نیز ریشه در تشبیه حقّ متعال به خلق دارد و از این رو نادرست است.

امیرمؤمنان علی(ع) در این باره فرموده است: «لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِیدٍ فَیَکُونَ مُشَبَّهاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَیْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِیرٍ فَیَکُونَ مُمَثَّلاً.»[9] (سیّد رضی، 2166) چنانکه ملاحظه می‌شود، در این عبارت شریف، امام(ع)، لازمۀ تعقّل و تصوّر حقّ متعال را تشبیه او به خلق دانسته‌اند. بنابراین عبارت "التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ" از لحاظ محتوا، معادل عباراتی چون "مَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ" و" أَمَّا التَّوْحِیدُ فَأَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّکَ مَا جَازَ عَلَیْکَ" است.

4-4- مرحوم صدوق در عیون اخبارالرضا(ع) آورده است: «عَنْ یَاسِرٍ الْخَادِمِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا(ع) یَقُولُ: مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ تَعَالَى بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ مَا نَهَى عَنْهُ فَهُوَ کَافِر.» (صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)،1/ 114) یعنی: «یاسر، خادم حضرت رضا(ع) گوید: شنیدم که حضرتش مى‌فرمود: هر کس خداوند را به مخلوق تشبیه کند مشرک است، و هر کس چیزى را که خداوند نهى فرموده، به خدا نسبت دهد، کافر است.» در این روایت شریف نیز ضمن آنکه دو اصل اعتقادی توحید و عدل، تؤامان ذکر شده‌اند، تعریفی از این دو اصل ارائه شده که کاملاً با احادیث دیگر سازگار است؛ یعنی تأکید بر اینکه توحید، یکتایی و بی‌همتایی خدای متعال و نفی هرگونه مشابهت میان خدا و خلق است و پایۀ عدل این است که نباید ارتکاب معاصی و گناهان را به خداوند نسبت داد؛ زیرا مؤاخذه و عذاب انسان، در صورتی که اختیاری در ارتکاب گناه نداشته باشد، خلاف عدالت است. این جمله معادل عباراتی است چون: "الْعَدْلُ فَأَنْ لَا تَنْسُبَ إِلَى خَالِقِکَ مَا لَامَکَ عَلَیْه"، "وَ لَا وَصَفَهُ بِالْعَدْلِ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ ذُنُوبَ عِبَادِهِ" و"الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَه."

4-5- مانند روایت قبل در توحید صدوق، به نقل از داود بن قاسم، با این متن ملاحظه می‌شود: «سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا(ع) یَقُولُ مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ، وَ مَنْ وَصَفَهُ بِالْمَکَانِ فَهُوَ کَافِرٌ، وَ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ مَا نَهَى عَنْهُ  فَهُوَ کَاذِبٌ. ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ: إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» (صدوق، التوحید، 69) یعنی: «هر کسی خداوند را به مخلوق تشبیه کند مشرک است، و هر که خدا را به مکان داشتن وصف کند، کافر است و هر که چیزى را که خداوند نهى فرموده، به خدا نسبت دهد، دروغگوست. آنگاه امام(ع) این آیه را تلاوت  کرد:    «تنها کسانى دروغ مى‌بندند که به آیات خدا ایمان ندارند و دروغگویان واقعى آنها هستند.» این روایت با‌ اندکی تفاوت در متن، امّا با سندی متفاوت نسبت به روایت پیشین نقل شده است که توضیح آن در ذیل روایت قبل گذشت.

4-6- حسین بن خالد روایت کرده است: «عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا(ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا إِلَى الْقَوْلِ بِالتَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ لِمَا رُوِیَ مِنَ الْأَخْبَارِ فِی ذَلِکَ عَنْ آبَائِکَ الْأَئِمَّةِ:: فَقَالَ یَا ابْنَ خَالِدٍ أَخْبِرْنِی عَنِ الْأَخْبَارِ الَّتِی رُوِیَتْ عَنْ آبَائِیَ الْأَئِمَّةِ: فِی التَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ أَکْثَرُ، أَمِ الْأَخْبَارُ الَّتِی رُوِیَتْ عَنِ النَّبِیِّ(ص) فِی ذَلِکَ؟ فَقُلْتُ: بَلْ مَا رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ فِی ذَلِکَ أَکْثَرُ. قَالَ: فَلْیَقُولُوا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) کَانَ یَقُولُ بِالتَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ إِذاً. فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یَقُلْ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً وَ إِنَّمَا رُوِیَ عَلَیْهِ. قَالَ: فَلْیَقُولُوا فِی آبَائِیَ الْأَئِمَّةِ: إِنَّهُمْ لَمْ یَقُولُوا مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً وَ إِنَّمَا رُوِیَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ. ثُمَّ قَالَ(ع): مَنْ قَالَ بِالتَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ فَهُوَ کَافِرٌ مُشْرِکٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. یَا ابْنَ خَالِدٍ إِنَّمَا وَضَعَ الْأَخْبَارَ عَنَّا فِی التَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ الْغُلَاةُ الَّذِینَ صَغَّرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ تَعَالَى، فَمَنْ أَحَبَّهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنَا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَحَبَّنَا، وَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ وَالانَا، وَ مَنْ وَصَلَهُمْ فَقَدْ قَطَعَنَا وَ مَنْ قَطَعَهُمْ فَقَدْ وَصَلَنَا، وَ مَنْ جَفَاهُمْ فَقَدْ بَرَّنَا وَ مَنْ بَرَّهُمْ فَقَدْ جَفَانَا، وَ مَنْ أَکْرَمَهُمْ فَقَدْ أَهَانَنَا وَ مَنْ أَهَانَهُمْ فَقَدْ أَکْرَمَنَا، وَ مَنْ قَبِلَهُمْ فَقَدْ رَدَّنَا وَ مَنْ رَدَّهُمْ فَقَدْ قَبِلَنَا، وَ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِمْ فَقَدْ أَسَاءَ إِلَیْنَا وَ مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِمْ فَقَدْ أَحْسَنَ إِلَیْنَا، وَ مَنْ صَدَّقَهُمْ فَقَدْ کَذَّبَنَا وَ مَنْ کَذَّبَهُمْ فَقَدْ صَدَّقَنَا، وَ مَنْ أَعْطَاهُمْ فَقَدْ حَرَمَنَا وَ مَنْ حَرَمَهُمْ فَقَدْ أَعْطَانَا. یَا ابْنَ خَالِدٍ مَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا، فَلَا یَتَّخِذَنَّ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَ لَا نَصِیرا (صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)،1/142) یعنی: «حسین بن خالد گوید: به امام رضا(ع) عرض کردم: مردم، به جهت احادیثی که از پدرانتان روایت شده است، ما را قائل به جبر و تشبیه مى‌دانند؛ حضرت فرمودند: اى ابن خالد بگو ببینم، آیا اخبارى که از پیامبر(ص) در مورد جبر و تشبیه روایت شده بیشتر است یا اخبارى که از پدرانم روایت شده است؟ گفتم: البتّه روایاتى که از پیامبر(ص) روایت شده، بیشتر است. حضرت فرمودند: پس باید بگویند پیامبر(ص) نیز قائل به جبر و تشبیه بوده است. گفتم: آنها معتقدند که حضرت رسول(ص) هیچ یک از این احادیث را نگفته‌اند، بلکه به آن حضرت افترا زده‌اند. حضرت فرمود: پس در مورد پدرانم هم  باید بگویند که آنها این مطالب را نگفته‌اند، بلکه به آنان دروغ بسته‌اند.

سپس فرمودند: هر کس قائل به جبر و تشبیه شود، کافر و مشرک است و ما در دنیا و آخرت از او بیزار و دور هستیم. اى ابن خالد، اخبار جبر و تشبیه را غُلات - که عظمت خدا را کوچک دانسته‌اند- از قول ما جعل کرده‌اند. هر کس آنها را دوست بدارد ما را دشمن داشته و هر کس آنها را دشمن بدارد ما را دوست داشته است. هر کس با آنها دوستى برقرار کند، با ما دشمنى کرده است و هر کس با آنها دشمنى کند، با ما دوستى نموده است. هر کس با آنها رابطه برقرار کند با ما قطع رابطه کرده و هر کس با آنها قطع رابطه کند با ما مرتبط شده است. هر کس به آنها بدى کند، به ما نیکى کرده است و هر کس به آنها نیکى کند به ما بدى نموده است.

هر کس آنها را گرامى بدارد ما را اهانت کرده و هر کس به آنها اهانت کند ما را احترام کرده است. هر کس آنها و سخن‌شان را بپذیرد ما را ردّ کرده است و هر کس آنها را ردّ کند ما را پذیرفته است. هر کس به آنها احسان کند به ما بدى کرده است و هر کس به آنها بدى کند به ما احسان نموده است. هر کس آنها را تصدیق کند ما را تکذیب کرده است و هر کس آنها را تکذیب کند ما را تصدیق نموده است. و هر کس به آنها چیزى عطا کند ما را محروم نموده و هر کس به آنها چیزى ندهد، در واقع به ما داده است. اى ابن خالد، هر کس که از شیعیان ما باشد. نباید از میان آنها براى خود دوست و یاور برگزیند.»

در این حدیث، دو موضوع تشبیه و جبر -که دقیقا نقطۀ مقابل توحید و عدل است- نفی شده و امام رضا(ع) با تأکید  فراوان، قائلان به تشبیه و جبر را منحرف و دور از حقیقت معرّفی کرده‌اند؛ امّا در متن حدیث، اشاره شده است که گروهی، با جعل برخی از اخبار، این اتّهام را به شیعه می‌زنند. این که گروه اتّهام زن کیانند و چه تقابلاتی با شیعه داشته‌اند، موضوع این مقاله نیست؛ امّا به جهت ذکر آن در این حدیث، تحت عنوان بعد، اشارتی کوتاه به آن خواهیم داشت.

5- طرح تؤامان توحید و عدل در آثار مؤلّفان شیعی و معتزلی

 نگاهی به آثار دانشمندان شیعه و معتزله، بیانگر ذکر توأمان اصل توحید و  اصل عدل در تألیفات مربوط به این دو مذهب است. چنانکه شیخ صدوق در مقدّمه‌ای که بر کتاب "التوحید" خویش نگاشته، انگیزۀ اصلی خود را از نوشتن این کتاب، چنین بیان کرده است: «آنچه مرا به تألیف این کتاب سوق داد، این بود که گروهى از مخالفان را یافتم که به عالمان شیعی نسبت تشبیه و جبر می‌دهند؛ سبب این نسبت‌ها روایاتی است که در کتابهای شیعه دیده بودند و تفسیر و شرح آنها را ندانستند و معانى آنها را نشناختند و برداشت غلطی از آنها نمودند و الفاظ آن احادیث را با الفاظ قرآن برابر نکردند.

از این رو، صورت مذهب ما را در نزد جهال و نادانان زشت گردانیدند و طریقه و روش ما را بر ایشان پوشاندند و آشفته کردند و مردم را از دین خدا باز داشتند و ایشان را بر انکار حجتهاى خداوند واداشتند؛ من هم با قصد قربت به درگاه الهی، اقدام به نوشتن این کتاب در توحید و نفی تشبیه و جبر نمودم.» (صدوق، التوحید،17) مرحوم صدوق نام یکی از ابواب کتابش را "باب معنی التوحید و العدل" نهاده است. به نظر می‌رسد که مقصود شیخ صدوق از تعبیر"مخالفان"، در مقدمۀ کتاب التوحید، معتزله باشد. زیرا اهل اعتزال خود را "اهل التوحید و العدل" و مذاهب رقیب را به عقیدۀ تشبیه خداوند و نیز جبر در افعال متهم می‌کردند؛ چنانکه این موضوع، چندی بعد، در تألیف مهمترین کتاب کلامی ‌معتزله یعنی "المغنی فی ابواب التوحید و العدل" اثر قاضی عبدالجبّار (م415ه ق) انعکاس بیشتری یافت.

اگرچه توحید و عدلی که در آثار اهل اعتزال ملاحظه می‌شود، خالی از اشکال نیست، امّا نباید از نظر دور داشت که معتزله، در کاربستِ توأمان دو اصطلاح توحید و عدل، متأثر از آیات قرآن و روایات پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع)بوده‌اند[10]؛ چنانکه خود معتزله بر این موضوع اذعان نموده‌اند.

 برای مثال ابن ندیم، در کتاب الفهرست، دربارۀ ابوهذیل علّاف که از سران اعتزال به شمار می‌رود، با اسناد خویش نقل کرده: «محمد بن شداد صاحب أبى الهذیل قال: حدثنا أبو الهذیل العلاف، محمد بن الهذیل، قال: اخذت هذا الذی انا علیه من العدل والتوحید، عن عثمان الطویل، وکان معلم أبى الهذیل. قال أبو الهذیل: وأخبرنی عثمان انه اخذه عن واصل بن عطاء، و ان واصلا اخذه عن أبی‌هاشم عبد الله بن محمد بن الحنفیة، وان عبد الله اخذه من أبیه محمد بن الحنفیة، وأن محمدا أخبره انه اخذه عن أبیه علی(ع)، وان أباه اخذه عن رسول الله(ص)، وان رسول الله أخبره ان جبرئیل نزل به» (ابن ندیم،202) این عبارات به خوبی حاکی از آن است که معتزله، در توحید و عدل، خود را پیرو وحی، پیامبر(ص) و علی بن ابی طالب(ع) می‌دانسته‌اند.

این مطلب در نوشته‌های ابن ابی الحدید معتزلی نیز قابل ملاحظه است؛ وی دربارۀ استفادۀ نحله‌های گوناگون از دانش امیرالمؤمنین علی(ع) می‌نویسد: «وَ قَدْ عَرَفْتَ أَنَّ أَشْرَفَ الْعُلُومِ هُوَ الْعِلْمُ الْإِلَهِیُّ، لِأَنَّ شَرَفَ الْعِلْمِ بِشَرَفِ الْمَعْلُومِ وَ مَعْرُوفُهُ أَشْرَفُ الْمَوْجُودَاتِ، فَکَانَ هُوَ أَشْرَفَ الْعُلُومِ وَ مِنْ کَلَامِهِ(ع) اقْتُبِسَ وَ عَنْهُ نُقِلَ وَ إِلَیْهِ انْتُهِیَ وَ مِنْهُ  ابْتُدِئَ؛ فَإِنَّ الْمُعْتَزِلَةَ الَّذِینَ هُمْ أَهْلُ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ وَ أَرْبَابُ النَّظَرِ وَ مِنْهُمْ تَعَلَّمَ النَّاسُ هَذَا الْفَنَّ تَلَامِذَتُهُ وَ أَصْحَابُهُ، لِأَنَّ کَبِیرَهُمْ وَاصِلَ بْنَ عَطَاءٍ تِلْمِیذُ أَبِی‌هاشِمٍ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ أَبُوهاشِمٍ تِلْمِیذُ أَبِیهِ وَ أَبُوهُ تِلْمِیذُهُ(ع). وَ أَمَّا الْأَشْعَرِیَّةُ فَإِنَّهُمْ یَنْتَمُونَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی بَشِیرٍ الْأَشْعَرِیِّ وَ هُوَ تِلْمِیذُ أَبِی عَلِیٍّ الْجُبَّائِیِّ وَ أَبُو عَلِیٍّ أَحَدُ مَشَایِخِ الْمُعْتَزِلَةِ فَالْأَشْعَرِیَّةُ یَنْتَهُونَ بِالْأَخَرَةِ إِلَى أُسْتَادِ الْمُعْتَزِلَةِ وَ مُعَلِّمِهِمْ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ(ع). وَ أَمَّا الْإِمَامِیَّةُ وَ الزَّیْدِیَّةُ فَانْتِمَاؤُهُمْ إِلَیْهِ ظَاهِرٌ» (ابن ابی الحدید،1/15): «و می‌دانی که شریفترین علوم، علوم الهی است؛ زیرا شرافت علم به میزان شرافت معلومش بستگی دارد؛ از آنجا که موضوع علم الهیّات، خدای متعال است و او شریفترین موجودات است، پس این علم [الهیّات] شریفترین علوم است.

این علم [الهیّات] از کلام علی(ع) روشنا گرفته و از او نقل شده؛ از او آغاز گردیده و به او ختم می‌شود. از این رو، معتزله که خود اهل توحید و عدل و صاحبان رأی و نظر هستند و مردم، این امور را از آنها آموخته‌اند، شاگردان و اصحاب علی(ع) محسوب  می‌شوند؛ زیرا بزرگ آنها یعنی واصل بن عطاء شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیّه بوده است و ابوهاشم شاگرد پدرش [محمد بن حنفیّه] و محمّد حنفیّه، شاگرد پدرش امیرالمؤمنین علی(ع) است. دربارۀ اشاعره [نیز  وضعیّت همین است] زیرا اشاعره پیرو ابوالحسن اشعری هستند که شاگرد ابوعلی جبائی است و ابوعلی یکی از مشایخ معتزله است؛ بنابراین سلسله اشاعره نیز به استاد و معلّم معتزله، یعنی علی بن ابی‌طالب(ع)می‌رسد. همچنین اتصّال شیعیان امامیه و زیدیّه به علی بن ابی‌طالب(ع)، ظاهر و روشن است.»[11]

چند قرن پیش از ابن ابی الحدید، سیّد مرتضی(علم الهدی)، دانشمند شهیر شیعه، یاد آور شده بود: «اعلم أن أصول التوحید و العدل مأخوذة من کلام أمیر المؤمنین - صلوات اللّه علیه- و خطبه، فإنها تتضمّن من ذلک ما لا زیادة علیه، و لا غایة وراءه، و من تأمّل المأثور فى ذلک من کلامه علم أنّ جمیع ما أسهب المتکلمون من بعد فى تصنیفه و جمعه، إنما هو تفصیل لتلک الجمل، و شرح لتلک الأصول، و روى عن الأئمة من أبنائه: من ذلک ما یکاد لا یحاط به کثرة.» (سید مرتضی،1/1488) این عبارات حاکی از آن است که دو اصل اعتقادی توحید و عدل - که در آثار متکلّمان، به نحو چشم‌گیری مطرح شده است- در حقیقت، تفصیل کلمات و جملات امیرالمؤمنین علی(ع) بوده است[12] و  این دو اصل آنچنان از فرزندان معصوم ایشان نقل شده است که نمی‌توان بر تمام آن روایات احاطه یافت.

در همین زمینه می‌توان به اشارات عالم بزرگوار شیعه، شیخ مفید، در مقدمه کتاب اوائل المقالات توجّه نمود که نوشته است: «إنی بتوفیق الله و مشیته مُثِبتٌ فی هذا الکتاب ما آثر إثباته من فرق ما بین الشیعة و المعتزلة، و فصل ما بین العدلیة من الشیعة و من ذهب إلى العدل من المعتزلة، و الفرق ما بینهم من بعد و بین الإمامیة فیما اتّفقوا علیه من خلافهم فیه من الأصول؛ و ذاکر فی أصل ذلک ما اجتبیته أنا من المذاهب المتفرعة عن أصول التوحید و العدل» (مفید،33) یعنی: «من به توفیق و خواست خداوند، در این کتاب به بیان تفاوتهایی می‌پردازم که بین شیعه و معتزله هست و تبیین آنها اولویّت دارد، و بیان تمایز مذهب عدلیّه شیعه و آنها که از معتزله به عدل گرایش دارند و فرق آنها با امامیّه در اصولی که اتفاق نظر دارند. و در اصل آن اموری مطرح می‌شود که من از مذاهبِ منشعب از دو اصل توحید و عدل، انتخاب کرده‌ام.»

در حقیقت شیخ مفید برای مشخص کردن مرزهای دو مکتب که پایبند به دو اصل"توحید و عدل" هستند، کتاب اوائل المقالات را نوشت تا کسی مکتب اهل بیت: را که به اذعان همگان، معلّمان نخستین توحید و عدل بوده‌اند،  با مکتب معتزله که خود را اهل التوحید و العدل می‌خوانند، اشتباه نگیرد. و الحق و الانصاف، چنین کار مهمی ‌از شخصیّت عظیمی ‌چون شیخ مفید برمی‌آمد.

به عنوان نکته‌ای اضافی، مشهور است که پس از آنکه شیخ مفید را به خاک سپردند، این سه بیت بر روى مزار او نوشته شد:

لا صوّت الناعى بفقدک انه            یوم على آل الرسول عظیم

إن کنت قد غیبّت فی جدَثِ الثرى      فالعدل و التوحید فیک مقیم

و القائم المهدىّ یفرح کلما            تلیت علیک من الدروس علوم[13]

(بحارالانوار،53/255)

پی نوشت:

1. کلمۀ "توحید" از ریشۀ "وحد" و بر وزن تفعیل است. باب تفعیل، دارای معانی متعددی است که مشهورترین آنها عبارت است از: افزایش و فزونی، تدریج ، وقوع و نیز اطلاق و نسبت دادن امری بر چیزی یا برکسی (نک: مصطفوی، 3 /117) خلیل بن احمد، در کتاب العین در توضیح کلمۀ توحید نوشته است: «الإیمان بالله وحده لا شریک له» (خلیل بن احمد،3/281) یعنی: «توحید، ایمان به خدای یکتایی است که هیچ شریکی ندارد.» خلیل، در این تعریف، توحید را، ایمانی مقیّد توضیح داده است که در آن نکتۀ مهمی نهفته است؛ در نگاه عوام، توحید یعنی باور داشتن خداوند؛ یعنی ایمان به وجود او؛ حال آنکه معنای کلمۀ توحید هم از جهت لغوی و هم از جهت دینی چنین نیست؛ بلکه کلمۀ توحید به معنای ایمان به خدای یکتاست.

به عبارت دیگر، در توحید، باورداشتِ وجود خداوند، امری است که از قبل پذیرفته شده و کاری که موحّد انجام می‌دهد، این است که وحدت را بر او اطلاق می‌کند و به یکتایی او قائل و معتقد است. در آموزه‌های اهل بیت: معرفت و شناخت خداوند، امری فطری،  معرّفی شده است؛ یعنی هر انسانی، فطرتاً خداشناس است و معرّفی خدا، فعل خداوند دانسته شده است (نک: کلینی، 1/163 و2/13-12 و صدوق، التوحید،331-328) همچنین تأکید شده است که انسان، با معرفت توحیدی، به دنیا می‌آید (ن.ک: همان) پس انسان، به طور فطری خداشناس است وحتّی موحّد است؛ امّا در این عالم دچار فراموشی می‌شود؛ اینجاست که انبیاء: برای یادآوری معارف فطری، برانگیخته می‌شوند (ن.ک: سیّد رضی،433) در این حال، انسان است که می‌بایست وفق جبلّت و فطرت خویش، یکتایی و وحدت را به خداوند اطلاق کند.

از این روست که سورۀ توحید، در فرمان به اطلاق یکتایی برخداوند نازل شده است. در این سوره، وحدت خداوند به عدم مشابهت او به مخلوقاتش تفسیر شده است (و لم یکن له کفواً احدٌ) عدم مشابهت خداوند با مخلوقاتش، در آیۀ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» نیز مورد تأکید قرار گرفته است. مضمون این آیات، در کلمات اهل بیت:، به فراوانی آمده است (ن.ک: همان،83-31) بنابراین یکی از ابعاد عقیدۀ توحیدی، اقرار به وجود خداوند در عین شهادت به یکتایی و نفی همانند برای اوست؛ افزون بر این معنا، از آیات و روایات،ابعاد دیگری نیز در عقیدۀ توحیدی قابل استفاده است؛ از جمله توحید در خالقیّت و ربوبیّت؛ به این معنا که آفرینش و ادارۀ عالم تنها به ارادۀ حقّ متعال انجام می‌شود. همچنین تأکید بر این حقیقت که تنها کسی که شایستگی پرستش را دارد خداوند است. از این عقیده به توحید در عبادت تعبیر می‌شود.

2. در نگاه برخی از مردم، عدالت، به این معناست که امکانات و بهره مندی‌های دنیوی، به صورت یکسان و مشابه توزیع شود؛ حقیقت این است که چنین نگاهی از دو جهت قابل تأمل است:

- اگر انسان توجّه داشته باشد که آنچه به وی اعطاء شده، نه طلب و حقّ او بلکه فضل و موهبت حقّ متعال است، در موضع طلبکاری خویش تجدید نظر خواهد کرد.

- دنیا، محلّ اقامت دائمی انسان نیست؛ بلکه دار شناخت، امتحان و انتخاب اوست و حیاتی دائمی پیش روی اوست که کیفیّت آن را رفتار انسان در این دنیا تعیین می‌کند.

بنابراین، اگرچه در عالم تشریع، هرکجا حقوق عمومی مردم مطرح است، به بهره‌مندی‌های یکسان انسانها توصیه شده است و نه تنها در سیرۀ امیرالمؤمنین علی(ع) توزیع یکسان بیت المال که حقّ عمومی مردم است، دیده می‌شود، بلکه به مساوات و عدالت در نگاهها و توجّهات فرمان داده‌اند (نک: سیّدرضی،4200) با این حال، عدالت در عالم تکوین، به معنای توزیع یکسان و مشابه امکانات نیست؛ بلکه عدالت وقتی تحقّق می‌یابد که عمل هر کسی براساس داشته‌های او سنجیده شود و پاداش و مجازات او متناسب با امکاناتش، داده شود.

3. چنانکه در آیات دیگری، از حاضر شدن عمل انسان در قیامت سخن به میان آمده است:

«وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرةً وَ لا کَبیرةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداٌ» (الکهف:49)؛ «یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد» (آل عمران:300)

4. ناگفته نماند که در سنجش رفتار انسان،حیطۀ استطاعت و توانایی او ملحوظ است؛ به تعبیر قرآن کریم، تکلیف و مسئولیّت هر انسانی به اندازۀ توانایی‌هایی است که خدای متعال به او داده است. (نک: آیۀ7 سورۀ طلاق)

5. ارکان اعتقادی اسلام در این روایات توحید و عدل معرّفی شده‌اند؛ حال آنکه از نظر بسیاری از متکلّمان شیعی اصول اعتقادات عبارتند از: توحید، نبّوت، امامت، عدل و معاد. (نک: مطهری، مجموعه آثار،2/64 و3/96) توضیح این مطلب چنین است که در تعالیم اهل بیت:، دو اصل نبوّت و امامت از شاخه‌های اصل توحید محسوب می‌شود؛ چنانکه در احادیث امامان: به این موضوع اشاره شده است. در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است: «حدثنا الهیثم بن عبد الله الرمانی قال حدثنا علی بن موسى الرضا(ع) عن أبیه عن جده محمد بن علی بن الحسین(ع) فی قوله  فِطْرَة اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، قال: هو لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین ولی الله، إلى هاهنا التوحید.» (قمی،2/155) مطابق این روایات شریف دامنۀ عقیدۀ توحیدی تا پذیرش امامت ائمه اطهار: گسترده است. چنانکه حضرت رضا(ع) در حدیث سلسلة الذهب نیز، امامت اهل بیت: را از شروط تحقق شعار "لااله الا الله" بیان کرده‌اند: «بشرطها و شروطها و انا من شروطها.» (صدوق، التوحید، 255) این موضوع می‌تواند ناظر به توحید درعبادت باشد؛ به عبارت دیگر یکی از ابعاد عقیدۀ توحیدی آن است که فقط باید از خداوند و رسولان و حجتهای او اطاعت کرد و نپذیرفتن سفرای الهی، با اصل توحید ناسازگار است. از طرف دیگر همچنانکه در آثار کلامی اشاره شده است، از مهمترین ادلّۀ معاد، بحث عدالت خداوند است. (نک: مطهری،1/215) پس می‌توان گفت معاد هم از اقتضائات عدل است.

6. یکی از اقسام حدیث، تقریر معصوم(ع) است؛ چنانکه در تعریف حدیث آمده است: «الحدیث کلام یحکی قول المعصوم(ع) او فعله او تقریره» (شیخ بهاءالدین عاملی، الوجیزه، 22) یعنی: «حدیث به معنای سخنی است که از کلام، فعل و یا تقریر معصوم(ع) حکایت می‌کند.» مقصود از تقریر معصوم، این است که در حضور پیامبر یا امام(ع) مطلبی بیان شود و ایشان، با سکوت یا توضیح، آن مطلب را تأیید کنند.

7. از امام(ع) نسبت به توحید و عدل پرسیدند. فرمود: توحید آن است که خدا را در وهم نیاورى، و عدل آن است که  او را متّهم نسازى.

8. عقل‌ها نمى‌توانند براى او حدّى تعیین کنند تا همانندى داشته باشد. و اوهام نمى‌توانند براى او اندازه‌اى مشخّص کنند تا در شکل و صورتى پنداشته شود.

9. پیش از این، به آیات و روایات ناظر بر این موضوع اشاره کردیم.

10. علامه مجلسی در بحارالانوار، بخشهایی از مطالب مفصّل ابن شهر آشوب در کتاب مناقب آورده به این مضمون که عالمان تمام فرقه‌ها خود را منتسب به امیرالمؤمنین(ع) می‌دانند. سپس مرحوم مجلسی می‌نویسد:

  «روش عالمان ما رضی الله عنهم در اثبات فضائل امیر المؤمنین(ع)، اکتفا کردن است به آنچه هر فرقه‌ای در جهت انتساب خود به حضرتش ادعا کردند. گذشتگان ما، این مطالب را نقل کردند تا نشان دهند که آن امام همام، در علم مشهور بود و همه فرقه‌ها ایشان را به عنوان منبع علوم پذیرفته‌اند، اگر چه این نسبت‌ها درست نباشد، بلکه در نظر امامیه، خلاف آن ظاهر باشد، مانند انتساب اشعریه و ابوحنیفه و مانند آنها، که مخالفت‌شان با آن حضرت، روشن‌تر از مبانیت ظلمت با نور است» سپس علامه مجلسی به مطالبی می‌پردازد که ابن شهر آشوب از فلاسفه نقل کرده به این مضمون که آنها همه‌ی علوم خود را از امیر المؤمنین(ع) گرفته‌اند. مجلسی به این مدّعا  پاسخ نسبتاً گسترده می‌دهد، و باب سوء استفاده‌ی فلاسفه‌ی زمان خود از چنین مطالبی را می‌بندد. (مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 173-174)

این بیان شیوا و راهگشای علامه مجلسی، به نوعی پاسخ به مدّعاهای ابن ابی الحدید نیز تواند بود. در باب مطالبی که از او نقل شده است. (ویراستار)

11. نمونۀ این جملات کوتاه را در حکمت شماره 470 نهج البلاغه ملاحظه کردیم که امام(ع) فرمود: «التَّوْحِیدُ أَلَّا  تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ.»

12. خبر دهنده‌ی مرگ، خبر فقدان تو را نیاورد، که روز وفات تو، بر آل محمّد: مصیبت بزرگی است. اگر در میان خاک  پنهان شدی، عدل و توحید در تو جای گرفت. قائم مهدی (عج) خوشحال می‌شد هر وقت که علومی از دروس، بر تو خوانده می‌شد.

منابع

قرآن کریم

1. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، 1404ق.

2. ابن ندیم، محمّد بن اسحاق البغددی، الفهرست، بی‌جا، بی‌تا.

3. خلیل بن احمد، العین، قم، دارالهجرة، 1409ق.

4. سید رضى، محمد بن حسین بن موسى، نهج البلاغة، قم، دارالهجرة، بی‌تا.

5. سید مرتضى، على بن حسین بن موسى، الأمالی، دارالفکر العربی، قاهره، 1998م.

6. صدوق، محمد بن على بن حسین بن بابویه، التوحید، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1398ق.

7. همو، عیون اخبار الرضا(ع)، نشر جهان، تهران، 1378ش.

8. همو، من لا یحضره الفقیه، مؤسسه انتشارات اسلامى، 1413.

9. عاملی بهاءالدّین(شیخ بهایی)، محمد بن حسین، الوجیزه، بی‌جا، بی‌تا.

10. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، چاپخانه علمیه تهران،1380ق.

11. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر قمى، قم، دار الکتاب، 1367 ش.

12. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1365ش.

13. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء 1404ق.

14. مصطفوى، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران،1360 ش.

15. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، بی‌تا.

16. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، أوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید،1413.

نویسنده:

مصطفی آذرخشی: عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی      

فصلنامه سفینه شماره 54

انتهای متن/

برچسب ها :قم
شماره پیامک قم نا: 50001717150598رایانامه: info@Qumna.com