کد خبر ۱۱۲۴۳۳ انتشار : ۹ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۱۸:۵۴

«مقام زن در سینمای ایران: بخش کمدی-لمپنیسم»

گویی جامه متانت و حیا را از نوع امروزی و سانتی‌مانتال خود با وقاحت و حاضرجوابی و پررویی به اسم احقاق حقوق و به اسم کسب تساوی حقوق زن و مرد تاخت زده‌اند. نکته جالب اینجاست که وقتی به برآیند این آثار نگاه می‌کنیم متوجه نوعی همسوییِ نهان و نامرئی در راستای تخفیف مقام زن - به اسم حمایت از آزادی‌شان - می‌شویم.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی خبرقم (قم‌نا) به نقل از پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ نویس،

پاره‌ای از مقاله‌ی «مقام زن در سینمای ایران: بخش کمدی-لمپنیسم»
بررسی تطبیقی مقام زن در دو نسخه «زن‌ها فرشته‌اند»
نویسنده: آریاباقــری


اساسا مقوله چون بررسی متنی، تحلیلی و ارزیابانه سینمای ایران، امری سخت است و درست است که این مورد از بحث سویه‌ای فمینیستی را داراست اما سوژه‌اش فمینیستی نیست. (بنابراین بایستی برای فرار از دامنه شبهات، مطبوعات و سخن‌پراکنی‌هایی که از قِبل این موضوع ممکن است یقه ام را بگیرد، بهتر است اذعان کنم که به شخصه هرگز هم فمینیست نبوده‌ و نیستم) اما نفس این مساله بحث مهمی است که چرا گستره موضوعات جدیِ خانوادگی در سینمای ایران از زن دوم فراتر نرفته است؟

اصلا چرا سوژهٔ مرد چند زنه و مرد هوسباز این میزان سوژهٔ - نه چندان دراماتیک - بلکه (مثلا) کمیک سینمای کارناوالی ایران شده است؟ یا بروز لمپنیزم از کجا و با چه فیلم‌ها و چه دلالت‌های بینامتنی‌ای این میزان شاکله اصلی سینمای کمدی مارا به خود اختصاص داده است که بر مختصات ژانر کمدی ما مقوله لمپنیسم بخیه می‌شود؟ چنانکه در یک برهه، هر زمان اسم فیلم کمدی-ایرانی به گوشمان می‌خورد نمی‌توانستیم در گوشه ذهن‌مان به امثال اشخاصی چون «جواد رضویان‌»‌ها، «مجیدصالحی‌»ها، «علی‌صادقی‌»ها، «رضا عطاران»ها، «محمدرضا ‌شریفی‌نیا»ها، «امین‌حیایی‌»ها - و ایضاً «محمدرضا گلزار‌»ها - فکر نکنیم.

براستی عنصر تحمیلی در سینمای کمدی دههٔ هشتاد شمسی ایران چه بوده که زنان طعمه‌های جذاب و شکارشدنیِ مردان بودند؟ و از آنطرف مخاطبین، مردان را نیز یا پیرمردهای چشم و گوش بسته‌‌، ناتوان و ز غوغای جهان فارغی می‌دیدند که چون امثال مرحوم «احمد پورمخبر» - با تتمه بامزگی‌هایی لمپن و نخ‌نمایی که داشتند - در اصل بطور مظلومانه‌ای از آنان برای پر کردن قافیه بهره‌کشی می‌شد. و یا قشر دوم مردان گرگ‌های بوالهوسی می‌بینند که وقتی جذابیت‌های زنانه‌ی زنی را نظاره‌گر می‌شدند، آب از دهانشان سرازیر می‌شد؟ این نوع تیپ‌سازی از زنان - به مثابه شکار - و مردان - به مثابه شکارچی - قطعا بحثی بینامتنی، فرهنگی و اجتماعی خاص خود را می‌طلبد که اینگونه ماهیت هوسبازی (در جامه مرد چند زنه) را پیش می‌کشد - که اصلا چرا و چگونه این مساله، آن هم به اسم کمدی، شروع می‌شود که اینچنین در مسیری تن به لمپنیسم می‌دهد.

مسیری که بجای آن‌که در پاسخ به رسیدن علت و خاستگاه‌اش - به عنوان یک معضل جامعه‌شناختی - ثابت قدم بماند، از موقعیت سوءاستفاده می‌کند تا به ضرب مثال‌هایی لمپن و ضدخانواده، برای جذب گیشه و فروش خنده و شادی مخاطبین‌لش را گدایی کند. آیا این هوش (دراصل: رندی و کیاسی) فیلمسازان و تهیه‌کنندگان کمدیِ بدنهٔ سینمای دههٔ هشتاد ایران را مثل «محمدحسين فرح‌بخش» می‌رساند که دست روی یکی از معضلات فرهنگی و حقوقی-مدنی می‌گذارد تا سوژهٔ مرد چندزنه را در سینما وارد کنند؟ و یا چیزی فراتر از آن، اینکه این نوع نگاه اغلب احمقانه به جنس زن - که مردان قادرند به راحتی آن‌ها را دور زنند، اشکش دم مشک‌شان است، نادان و سبک‌سر هستند و تنها حربه‌شان برای انتقام گیری و یا جلب توجه عشوه و اغواگری است - برخاسته از نوعی نگاه پیشینی در ذهن تهیه‌کنندگان و یا سازندگان این دسته از فیلم‌ها بوده که در پوشش ژانر کمدی در بیان ناتوانی‌های جنسیتیِ زنان قد افراشته؟ تا در راستای پوشش مفسده‌جویی‌ها‌ی مردان، نوعی تخریب شخصیتی-جنسیتی را نیز بر زنان ایرانی متحمل شود.

تحمیلی که زنان را به دو دسته تقسیم می‌کند: زنانی که همچون کبک سرشان را زیر برف کرده اند، اغلب مذهبی و از نسلی عقب‌تر هستند، فداکارانه در آشپزخانه خلاصه می‌شوند و از فسادها، هوسبازی‌ و نخ دادن‌های شوهرشان به دیگر زنان هیچ اطلاعی ندارند؛ و یا زنانی که از نسلی متأخرتر هستند؛ آزادی عمل‌شان بیشتر از نسل‌های قبلی‌ است؛ اهل باشگاه، پارتی، آرایش و رفیق‌بازی و انتقام‌های زنانه هستند؛ اغلب پول‌دارند و فرزند یک دکتر یا مهندس و یک خانواده متمول هستند که نمی‌توان خانه شان را متراژ کرد، حد و حدودی در دامنه و عمق روابط خود با غیرهمجنس خود قائل نیستند (یعنی قائل هستند اما به میل و ذوق شخصِ خود اوست و اغلب عقلی نیست و میلی است، آن هم با توجیهاتی معمولا دخترانه)، مد روز رفتار می‌کنند و غالبا عفت‌کلام زنانه ندارند (مثل فیلم «بی‌وفا» یا «دلشکسته»)، زیر پای هرکدام‌شان یک ماشین مدل بالاست؛ اغلب بازه سنی‌شان بین بیست و دو تا سی و پنج سال است، چموش و خودرأی و البته خیره‌سر اند، و مهم تر از همه زبانی جواب‌‌بده و روحیه‌ای، شورشی و پرخاشگر دارند.

گویی جامه متانت و حیا را از نوع امروزی و سانتی‌مانتال خود با وقاحت و حاضرجوابی و پررویی به اسم احقاق حقوق و به اسم کسب تساوی حقوق زن و مرد تاخت زده‌اند. نکته جالب اینجاست که وقتی به برآیند این آثار نگاه می‌کنیم متوجه نوعی همسوییِ نهان و نامرئی در راستای تخفیف مقام زن - به اسم حمایت از آزادی‌شان - می‌شویم. از جنس دوربین گرفته تا لحن داستان و بافت روایت آن با سازندگانِ مرد آن - این مساله محرزتر می‌گردد. آنطور که گویی خود مردان مشتاقانه اذعان به جنگ روانی با زن از مدخل مرد چندزنه و هوسبازی‌های زیرزیرکی‌شان می‌کنند. به همین سبب پر بیراه نیست که وقتی مصاحبه‌ای از «محمدحسین فرح‌بخش» - تهیه کننده بسیاری از این دست آثار لمپنِ کمدی‌نما - را درنگی می‌کنیم، پرده از برخی شبهات کنار می‌رود. آن‌هم با ادعایی مبنی‌ بر حکم شلاق زدن به هشتصد زن سینماگر امضاکنندهٔ بیانیهٔ احقاق حقوق‌شان - که خواستار رفع ظلم و استثمار و نگاه مصرفی به زنان قشر خود شده‌اند.

لهذا بهتر می‌توان جنس نگاه و نگرش‌های سازندگان این دست فیلم‌ها را در پس‌زمینه ذهنی‌ِ آثارشان نگریست. نگاهی غالب به مغلوب که زنان را نشان‌دارِ اسارت و بازیچگی مردان می‌کند، تا بلکه چه بشود که زنان با همدستی دوستان خود - مثل زن‌ها فرشته‌اند - از مردان‌شان انتقام بگیرند. انتقامی از برای ارضای خشم که رنگ و بویی بیشتر تلافی‌گونه دارد تا به ثمررسیدن احقاق حق، از مستحِق به مستحَق. حال اینکه «آیا همگی زنان قدرت چنین کاری را دارند و یا قدرت و دوستانی در کابینه دولتی و سیستم قضایی دارند که بتواند حق‌شان را از چنگ اینگونه مردان در بیاورد؟» سوژه‌ای‌است که بصورت تعمدی مخفی و مستتر شده و هیچکس از سازندگان محترم این دست از فیلم‌ها به این مقوله اشاره‌ای مصرحه نمی‌کنند. اگر هم بکند از جنس «زنها فرشته‌اند ٢» است که بصورت محفلی، دوستانه گعده‌ای از زنان مطلقه و عاصی از شوهر برپا شود تا بیشتر جنبه خاله‌زنک بازی بگیرد تا جنبه‌ای حقوقی و قضایی.

افزون بر اینکه چرا هیچ قانونی - در بستر سینمای داخلی ما - پشت زنان نیست و بیشتر پشت مردان بوالهوس است؟ و مهم تر از آن، چرا در این‌گونه آثار تصویر احمقانه و ابلهانه از دادگاه‌های خانواده، قضات و سیستم رسیدگی به شکایات خانوادگی نشان مي‌دهد؟ این دو حفره خود ناخواسته مزید بر علت نگاه سازندگان این دست آثار ضدزن و ضدخانواده است که با سویه‌گیری از بعضی فسادهای حقوقی و قضایی، بصورت حق به جانب، حقوق زن را سلب می‌کنند.

حال اگر قصد شناخت از دامنه و عمق این ماجرا مقصود ما باشد، تنها کافیست نگاهی اجمالی و تطبیقی به دو فیلم «زنها فرشته اند ١» و «زن‌ها فرشته‌اند ٢» بیندازیم. اگر در نسخه اولِ فیلم مذکور، ما با فیلمنامه‌ای نپخته، سطحی، دست و پاشکسته و مقبولی از یک قصه‌ای کلی طرف بودیم که شخصیتی واحد، قصه‌ای واحد، نیمچه‌سوژه‌ای واحد و هماوردی اصلی و واحدی (آنتاگونیست) داشت و می‌توانستیم از آن بعنوان یک فیلم با لحظاتی دیدنی، دوربینی نسبتا پذیرفتنی و روند کلی یک قصه‌ی کلیشه‌ای، با گره‌ا‌فکنی‌هایی صاحب سیر یاد کنیم؛ در نسخه دوم دیگر خبری از هيچکدام اینها نیست و کاملا سوژه و صاحب سوژه و امرواقع فیلم و تمامی سطوح روایت نهان و آشکار و ناداستان فیلم، همگی تن به موضع جلفِ ضدزنِ هواپرستانه مردان داده‌اند تا هرگاه مساله «زن‌ِدوم» و «طلاق» مطرح می‌شود؛ این ماهیت دغدغه، کشمکش باشد که بر ذهن مخاطب خطور کند؛ در عوض این لودگی، خیانت، بوالهوسی، فساد، کامجویی‌هایی اومانیستی و ضدخانواده باشد که بر ذهن مخاطب [به عمد] تداعی می‌شود - چون پیشتر به ذهن سازنده این نوع نگاه‌ها ساطع شده است.

نگاهی تک‌بعدی و عمیقا ضدخانواده که تنها راهکار مردان بوالهوس را در سطح جامعه رهاکردن زنان می‌داند تا آن‌ها مجدد به هوسبازی‌های خود در برنامه‌ی بلندمدت‌شان در بستری فراخ‌تر بپردازند. دست‌آخر هم این زنان باشند تا بین مردان(شکارچی) پاس داده شوند تا از آن‌ها سوءاستفاده شود. در اصل این‌دست آثار مسأله طلاق را که یکی از سخت‌ترین و عذاب‌آور ترین لحظات جدایی و انفصال یک زوج است و حساس‌ترین موقعیت‌ یک رابطه زناشویی در تمامی تاریخ سینمای جهان است، به سخره می‌گیرند، و تنها راه تضمینی رهایی زنان را، آزادی مردان بوالهوس می‌دانند، بی‌‌آنکه مساله احساسی زن، حقوق‌اش و ضرباتی که به روح آنان وارد می‌شود را دغدغه انسانی خود قرار داده و محرز گردانند. و مهم تر - و اسفناک‌تر - از آن به فکر ضربات عمیق تربیتی‌ای که بر نسل جدیدی که تازه با مدیوم سینما - بعنوان مخاطب - آشنا شده‌اند، نیستند.

از این‌رو می‌توان اینطور نتیجه گرفت که آنچه در بدنه‌ی سینمای لمپن ایران به اسم ژانر کمدی-خانوادگی نمایش داده می‌شود، در اصل در جلد «خانواده»، راهزنی مفهوم «خانواده» را می‌کند تا برای امر نامشروع و نامطلوب خود خرقه‌ای ملموس و مثلا دراماتیک از پوستین «خانواده» - با هتک‌حرمت و دریدن آن - بسازد. از همین روست که ساحت زن به جنسیت‌ و جذابیت‌های زنانه‌اش کاسته می‌گردد و در راستای تحکیم و تحفیظ کیان خانواده، نه مرد اصول و مسؤلیت‌های خانوادگی‌اش را می‌پذیرد، و نه می‌گذارد زن نقش و اصول خودرا پذیرا باشد؛ آنطور که در شرایط الزام ناچار باشد نقش مرد را برای خانواده ایفا کند.

خب، قطعا نمی‌توان بدین مساله به چشم یک علت متنی، سینمایی و تبلیغاتی نگاه کرد، بلکه بایستی علت زنگارهای پوسیدهٔ آن را در بیرون از قلمروی سینما، در ساحت جامعه‌شناسی و فرهنگ شناسی ایران کشف نمود. عنصری ریشه‌مند که با تعریف غلطی که از مردسالاری و غیرت ارائه می‌دهد، با بی‌پشت و پناهی، تنهایی و افسرده کردن جنس زن، هم آبروی جنس مرد را می‌برد و تیشه‌ای شیطانی - و غرب‌زده - به ریشه خانه و خانواده و جنس زن می‌زند، تا با ارتقای سطح توقعات زناشوییِ زن از مرد و مرد از زن، به صرف شبیه‌سازی همسرش به زنان فتانه دیگر، دراصل مرد توجیه بلاعوضی از طلاق - و خیانت - به همسرش را دارا باشد؛ که: «لابد همسرش آنچه او می‌خواسته نبوده است».

از این رو خودرا موظف می‌داند که انقدر زنان دیگر را مانند میوه‌های گاز زده امتحان کند تا همسر ایده‌آل خودرا بیاید، نه اینکه بسازد. چرا که دراصل رسیدن به یک همسر خوب و خانواده سالم و نیک‌سرشت، یافتنی نیست، بل ساختنی است. ساختنی از جنس ایثار، گذشت، محبت، خداشناسی و انسان‌دوستی - که از نقص‌های متقابلِ زناشویی، زندگی الک می‌شود. تا برای یکدیگر بجای شمشیر سپر سازند و با کشف و بررسی و تقویت نقاط قوت خود ضامن ورزیدگی و ترقی هم شوند. ارتقایی که دائما با آگاهی بیشتر از ترک‌های روحی و روانی، روح مشترک زناشویی‌شان صیقل می‌یابد تا این تربیت به شیوه بهبودیافته‌تری بر فرزندان تاثیری مثبت بگذارد.

اما آنچه دیدنی است و در معرض قضاوت عوام و شهود ملی و فراملی از تصاویر خانوارهای سنتی و مدرن‌زده در ایران است، آن حد کمال و مطلوبیتی نیست که سینمای مثلا کمدی ایران در یک برهه دائما آن را به رخ می‌کشیده است. چرا که هرآنچه به یقین در پشت‌صحنه زیست شود جلوه‌اش را بر روی صورت و در درون قاب دوربین محرز می‌گرداند. از این رو وقتی می‌گوییم مدیوم سینما، مدیوم بی‌رحمی است و ناخودآگاه سازنده را با قساوت و بی‌رحمی و به سرعت لو می‌دهد، بیراه نگفته‌ایم. این نفس مدیوم سینماست که دقیقا همان‌چیزی را قاب می‌گیرد که در ناخودآگاه فیلمساز نقش بسته است، حال با هزاری هم کیاسی‌ِ خودآگاهانه فیلمساز که در صدد کتمان آن بر می‌آید، نمی‌تواند تجسم و تجسد مرئی شده‌ی باطن و منویات حسیِ خود را - از جایگاه دوربین، نوع کار با دوربین، ساختار تدوین و جنس روایات آثارش - نفی کند.

شماره پیامک قم نا: 50001717150598رایانامه: info@Qumna.com