کد خبر ۲۴۳۰۹ انتشار : ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۳۶

پدران و مادران گنجینه‌های فراموش شده

پدران و مادرانی که هر روز با مهر و محبت خود فرزندانشان را بزرگ می‌کنند امروز در خانه سالمندان فیاض بخش عمر خود را سپری می‌کنند و فرزندانشان از یاد و حضور آنان غافلند!

به گزارش قم نا ، از میدان پلیس به سمت بلوار شهید محلاتی در حرکت هستم، در این بین گاهی فکر می‌کنم می‌شود برای دوستانم سیگاری تهیه کنم یا نه! آخر برخی از دوستان من با حالتی مرموز و یواشکی از من طلب سیگار می‌کنند و من در هر دیدار به آنها قول می‌دهم در دیدار بعد برایشان سیگار بیاورم!

با این حال باز هم از این امر خودداری کردم آخر سیگار برایشان ضرر دارد و من باز هم به طور قطع در این دیدار سخن دفعات قبل را خواهم گفت که « ای وای باز یادم رفت»!

در همین افکار بودم که به محل دیدار نزدیک شدم! در بزرگ حیاط به تازگی رنگ شده بود؛ رنگ‌های سبز، سفید و قرمز مانند پرچم ایران.

وارد حیاط آسایشگاه سالمندان فیاض بخش که می‌شوم در مرحله نخست چشمم به حوضی می‌افتد که خالی از ماهی‌ است اما نه! کف حوض نقاشی ماهی کشیده شده است.

برخی از معلولان مرد با لباس زرشکی رنگ در محوطه در حال قدم زدن بوده و بسیار مبادی آداب هستند زیرا که چشمشان به فردی که می‌خورد مانند یک فرد با شخصیت در حالی که لبخندی بر لب داشتند دست روی سینه گذاشته و اندکی خم می‌شدند و سلام می‌دادند.

من در این جا تنها نیستم و گروهی دیگر از اهالی رسانه نیز آمدند تا در پایان سال احوال پرسی هر چند کوتاهی با معلولان و سالمندان قمی ساکن آسایشگاه فیاض بخش داشته باشند البته در این گروه «رضا سلیقه» مدیرکل بهزیستی استان قم و معاونان وی نیز دیده می‌شوند.

نخستین محلی که به سمت آن می‌رویم، مرکز نگهداری از معلولان کم توان ذهنی است که مانند کودکان کمتر از شش سال رفتار می‌کنند.

با ورود به این محل موکتی دیده می‌شود که در روی آن وسایل خانه سازی که یکی از اسباب بازی این افراد است دیده می‌شود و مردی حدودا 50 ساله در روی آن نشسته است و مشغول ساخت کاخ آرزوهای خود است.

معلولان بسیاری در این جمع دیده می‌شوند که در فضای آزاد نشسته‌اند و مشغول بازی یا صحبت با یکدیگر هستند. وارد سالن استراحت آنان که می‌شویم مردی را می‌بینم که دست یکی از خبرنگاران را گرفته است و خاطره حضور مادرش را تعریف می‌کند، «مامانم هر وقت میاد اینجا گریه می‌کنه، من دوست ندارم مامان گریه کنه»، یکی از خبرنگاران در حال یادداشت برداری از سخنان این مرد است که مردی به او نزدیک می‌شود و طلب یک کاغذ می‌کند و در حالی که کاغذ را از او می‌گیرد با خود غر می‌زند که «چطوری حالا روی این کاغذ کوچیک نقاشی کنم»؛ ای کاش یه دفتر نقاشی داشت.

پس از آن به سمتی می‌رویم که برخی دیگر از معلولان در آنجا مشغول ورزش و بازی هستند و آنان نیز مانند دیگر دوستان خود با احترام از حضور اهالی رسانه در محل بازیشان استقبال می‌کنند.

از دیگر بخش‌هایی که اهالی رسانه قم از آن بازدید کردند محل نگهداری کودکان معلول ذهنی زیر 14 سال است که در دو طبقه است، در طبقه اول کودکان بین پنج تا 9 سال دیده می‌شوند و در طبقه دوم کودکان بین 10 تا 14 سال هستند و در چهره همه این کودکان معصومیت و مظلومیت دیده می‌شود.

کودکی در حالی که مرتب سر خود را تکان می‌دهد، در حال به هم زدن دست خود است، به گونه‌ای که دقیقه این کار را تکرار می‌کند و هیچ اثری از خستگی در او دیده نمی‌شود.

چشمم به کودک دیگری می‌خورد که متاسفانه از ناحیه یک پا دچار آسیب شده است و به دلیل بیماری که داشته پزشکان مجبور به قطع یکی از پاهای او شده‌اند.

برخی از این کودکان مجهول الهویه هستند زیرا آنان را در کنار خیابان‌ها، اطراف حرم مطهر حضرت معصومه (س) یا مسجد مقدس جمکران پیدا کرده‌اند، شاید نگهداری از این کودکان برای خانواده‌ها مشکل بوده است.

در آخر نیز نوبت به بازدید از سرای سالمندان آسایشگاه فیاض بخش می‌رسد، پیش از ورود به سرای سالمندان در نگاه نخست به این محیط متوجه می‌شوم این محیط شاید آنچنان محل مناسبی برای نگهداری از پدران و مادران قمی نباشد، محیطی که کمترین فضای سبز مناسبی را دارد، ساختمان قدیمی که رنگ و بویی از شادی ندارد و شاید در همان مرحله نخست یک فرد جوان را نیز دچار افسردگی کند.

ساختمان سرای سالمندان دو طبقه است، طبقه نخست محل نگهداری پدرهایی است که نماد قدرت خانواده بودند و طبقه دوم نیز محل نگهداری فرشته‌های زمینی است که مهر و عطوفت آنان زبانزد خاص و عام است.

از 82 هزار سالمند قمی 132 سالمند در سرای سالمندان فیاض بخش نگهداری می‌شوند متاسفانه برخی از این افراد مجهول‌الهویه هستند، در برخی از مواقع فکر می‌کنم شاید خود از بی‌وفایی دنیا و فرزندانشان خسته شده‌اند و می‌خواهند گذشته خود را فراموش کنند از همین رو لب به تعریف گذشته باز نمی‌کنند.

به همراه اهالی رسانه به سراغ پدران می‌رویم، پدرانی که هر یک بر روی صندلی‌های خود نشسته‌اند، با یکدیگر گفت‌و‌گو می‌کنند، گاهی در برابر ما نیز برایمان دعا می‌خوانند.

در یکی از اتاق‌ها پدری در حال کشیدن سیگار است، پس از سلام و احوال پرسی قصد خروج داریم که با صدای بلند صدایمان می‌کند و پنج نکته مهم زندگی را در حالی که دستانش به شدت در حال لرزش است، به یادمان می‌آورد. لذت از جوانی، استفاده از اوقات زندگی، استفاده از جوانی قبل از کهنسالی و سلامتی قبل از بیماری!

در این بین نگاهم به گوشی همراهی می‌خورد که نشان‌دهنده این است که گاهی افرادی شاید از اعضای خانواده با او تماس می‌گیرند اما به هر حال با تمام این تماس‌ها در سرای سالمندان روزگار خود را سپری می‌کند.

مشغول صحبت با یکی دیگر از پدران می‌شوم، ناخودآگاه چشمم به پدر دیگری می‌افتد که اشاره می‌کند که به سراغش بروم، پس از اینکه به نزدش می‌روم با لحنی آرام که مرا یاد پسربچه‌های که چیزی را پنهان از چشم پدر و مادر از بزرگترشان می‌اندازد می‌گوید: بهم عیدی می‌دی؟! و من در حالی که تعجب کرده‌ام می‌گویم: پدر جان شما باید به من عیدی بدید؛ آخه شما بزرگتر از من هستید. اما او با اصرار می‌گوید که نه تو از من بزرگتری!

دیگر وقت آن است که سری به مادرها بزنیم، به طبقه دوم می‌رویم، از همان لحظه ورود حس مادرانه را به راحتی حس می‌کنم! مادرانی که با آغوش باز منتظرمان ایستاده‌اند.

هر یک از مادران مشغول کاری است، یکی با بغل دستیش صحبت می‌کند، یکی ورزش می‌کند و دیگری با وسواس خاصی تخت خود را مرتب می‌کند.

به کمکش که می‌روم، دستم را می‌گیرد، با مهربانی در آغوشم می‌گیرد و با لحنی مهربان می‌خواهد هر روز به او سر بزنم و من نمی‌دانم چرا هر بار که او را می‌بینم نمی‌توانم نه بگویم و هر بار قول می‌دهم که باز هم به دیدنش بروم، شاید این سومین باری باشد که به او بدقولی می‌کنم.

در این محیط با هر یک از مادران که به گفت‌و‌گو می‌نشینم به این نکته می‌رسم که شاید در آینده یکی از ما نیز در این سرا عمر خود را سپری کنیم و هیچ به این نکته توجه نداریم که اگر غافل از این موضوع نبودیم شاید دیگر نسبت به مادران و پدران و حتی کودکان خود بی توجهی نمی‌کردیم.

هنگام خروج از آسایشگاه صدای موسیقی شادی را می‌شنوم و در جستجوی صدا پدر و مادری را می‌بینم که در حالی که در مشغول خوردن غذا هستند سعی دارند ساعات خوشی را با فرزند معلول خود سپری کنند.

و این می‌شود خاطره‌ای خوش از سپری کردن روزی در کنار معلولان و سالمندان آسایشگاه فیاض بخش!

***********************

گزارش: زینب پاسبان نهندی

منبع : فارس

شماره پیامک قم نا: 50001717150598رایانامه: info@Qumna.com